-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1383 16:14
منه کوچمولو امسال یکروزه شدم ، نه نه ببخشید ، امروز یکساله شدم ، آره ، منه کوچمولو امروز یکساله شدم ، ببین چقدر قد کشیدم ! کی فکرشو میکرد ؟!؟!؟! حالا بیا بریم بتابیم ، زیاد دلخوش نباش ، من بزرگ بشو نیستم که نیستم !!!!...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 فروردینماه سال 1383 12:09
” من هستم ، من وجود دارم ، من اینجا هستم ، تنها من هستم که زندگیم را میسازم ، تنها من و نه هیچکس دیگر . من باید با کمبودها ، خطاها ، گناهان و اشتباهات خود رو در رو قرارگیرم . از نبودن من هیچکس به اندازه من رنج نخواهد برد ، اما فردا روز دیگری است و من باید تصمیم بگیرم که رختخواب را ترک کرده ، دوباره زندگی کنم و اگر...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 فروردینماه سال 1383 17:30
کتاب از جیب پسرک افتاد ! خم شد ، اما پدر پیشدستی کرد و کتاب را برداشت و با چشمان دریده از وحشت و دهان بازمانده از تعجب گفت : - همخوابگی ... زناشویی ! ... بهبه ، بسیار خوب ، بسیار پاکیزه ! عکس هم که دارد !! ... آه ... این دیگر بدتر ! پسرکه 14 ساله ، از شرم سرخ شده بود و سرافکنده ، حرفی برای گفتن نداشت ! آنگاه پدر با...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 فروردینماه سال 1383 08:21
بهار پیشاز آنکه حادثهای در طبیعت باشد ، حادثهایست در قلب آدمی و پیشاز آنکه در طبیعت محسوس باشد در حسی انسانی وقوع مییابد . این در بهار گل نیست که باز میشود ، گرههای روح انسان است ... ---------------------------------------------------------------- در ضمن : مرغ و خروس و اردک ، عید همه مبار...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 اسفندماه سال 1382 13:36
مینویسم ... دوباره مینویسم ... و اینبار با عشقی بیشتر ... وچقدر شرمنده ام و چقدر دلتنگتان ، شرمنده اینهمه محبت برای نوشته های یک لا قبای پاپتی ام و دلتنگه حرفهای تنهاییتان . ... صدها هزار بار تشکر به خاطره ....... به خاطره همه چیز ...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 بهمنماه سال 1382 10:54
خوشحالم ... از این تولد دوباره خوشحالم و سرخوش ...
-
!!!
چهارشنبه 10 دیماه سال 1382 12:07
دیشب ، آخرین خواب ۲۳سالگی ... و امروز ، اولین صبح ۲۴سالگی ... روزهایی که دیگر هرگز در تاریخ زندگیم تکرار نخواهند شد ... هرگز ... ... و چه دلگیر ... و چه بیتاب ... و چه پرشتاب ...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 آذرماه سال 1382 15:13
وقتی به اینهمه دلتنگی و فاصله که روی دستم مانده نگاه میکنم دلتنگیم افزونتر میشود و فاصله اِنگار دورتر ! وقتی به روزهای خوش گذشته فکر میکنم اِنگار که خوابِشان دیده باشم در خاطرات آن روزها غرق میشوم آنقدر که حتی نفس نمیکشم ، اِنگار که میمیرم و دوباره پا میگیرم ! فاصله بین دو رسیدن ، بین دو باهم بودن ، فاصله بین دو...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 آذرماه سال 1382 15:16
” زندگی شاید آن جشنی نباشد که من و تو آرزویش را داشتیم ، اما حالا که به آن دعوت شدهایم بگذار تا میتوانیم برقصیم . “
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 آذرماه سال 1382 11:55
کلاغ پَر ... گنجشک پَر ... هرکسی جز خودت پَر ...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 13 آذرماه سال 1382 15:01
« هجرتی عظیم باید ! نه برای بریدن ، نه برای دور شدن ، نه برای گریختن ، هجرتی برای بازگشتن ، برای خویشتن را وانهادن و باز به خویشتن رسیدن و دوباره از خویشتن کَندَن و به هرچه روشنی پیوستن ... »
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 7 آذرماه سال 1382 21:52
بیهمگان به سر شود بیتو به سر نمیشود داغ تو دارد این دلم جای دگر نمیشود بیتو برای شاعری واژه خبر نمیشود بغض دوباره دیدنات هست و به در نمیشود لطفاً بیش از این انتظار نداشته باشید ... هوای دلم عجیب ابریه ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 آذرماه سال 1382 11:54
« ای آگـــاه ای پــــناه ای گــــواه ای اللــــه بیتو جهان لال است و پــــرنده بیبال است »
-
در انتظار تو
شنبه 1 آذرماه سال 1382 08:17
--------------- « درکمال کهنسالی ، حتی یکروز تا پایان داستان (!) هم میشود با یک دسته گلنرگس شاداب ، یک شاخهنرگس ، در قلب مِهی که وهمی نباشد ، یا زیر آفتابی تند ، در کنار دریایی خلوت ، وسط جنگل ، روی پل ، لب جاده یا کنار خیابانی پُرعابر ، در انتظار محبوب ایستاد ! »
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 آبانماه سال 1382 20:52
از شبزندهداری دیشب ، حداقل این و فهمیدم که : خدایا ... پاکم کن ، خاکم کن ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 آبانماه سال 1382 09:43
« مهربانم دلتنگ نباش ... زندگی ، بدونِ روزهای بَد نمیشود ، بدون روزهای اشک و درد و خشم و غم . اما روزهای بد ، همچون برگهای پاییز ، باورکن که شتابان فرو میریزند و زیر پاهای تو ، اگر بخواهی ، استخوان میشکنند و درخت ، استوار و مقاوم برجای میماند . عزیز من ... برگهای پاییز ، بیشک ، در تداوم بخشیدن به مفهوم درخت و...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 آبانماه سال 1382 08:17
همین صبح ، رانندهای فریادمیزد : ” تجریش ، تجریش سرپل ، دونفر ... “ ... وباز دوباره خاطرات بیمحابا به ذهنم هجوم آوردند .
-
آیینه
دوشنبه 19 آبانماه سال 1382 14:37
------- « به آیینه حسادت میکنم به چشمهای آیینه که هر روز تو را از هیزترین پنجره مینگرد و تو را که نمیدانی در دل آیینه چیست که اینگونه درخشانست سرزنش خواهم کرد افسوس میخورم که چرا آیینهات نیستم کوچک شاید در کیف دستیات بودم بزرگ در پایین تخخواب رویایات تا صبح تو که من را نمیدیدی با تمام حس شهوت دیدنم با تمام لذت در...
-
شبهای دلتنگی ، شبهای بیرنگی !
پنجشنبه 15 آبانماه سال 1382 22:18
------------------------------------------- این شبها ، عزیز ! این شبهای سختِ دلتنگی ! شبهای فاصله ، شبهای بیرنگی ! شبهایی که خالی میشویم از کار و تلاش و خستگی و کشمکشهای روزانهمان ، شبهایی که برای دقایقی اینهمه فاصله را فراموش میکنیم ! و تهی میشویم از روزمرگی بیهم بودنمان ! تهی ؟! گفتم تهی ؟!! نه ، نه ، تهی نه !...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 آبانماه سال 1382 10:00
پیشنهاد میکنم این کلیپ رو حتماً ببینید ...
-
و گهگاهی دوخط شعری که گویای همه چیز است و خود ناچیز :
یکشنبه 11 آبانماه سال 1382 08:11
کسی آمد از سمت آگاهیم و شورید بر حس خودخواهیم و تنهاییم را به تاراج بُرد کمربست عمری به همراهیم و اینک من و سمت چشمان او که تا بیکران میکند راهیَم چه حسیست از با تو بودن مرا ؟! تو دریا ، تو دریا و من ماهیم .
-
بیا متفاوت باشیم !
چهارشنبه 7 آبانماه سال 1382 14:30
------------------------ همنفس ... « انسان آهسته آهسته عقبنشینی میکند . هیچکس یکباره معتاد نمیشود . یکباره سقوط نمیکند . یکباره وا نمیرود . یکباره خسته نمیشود ، رنگ عوض نمیکند ، تبدیل نمیشود ، از دست نمیرود . زندگی بسیار آهسته از شکل میافتد و تکرار و خستگی ، بسیار موذیانه و پاورچین رخنه میکند . باید بسیار...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 آبانماه سال 1382 07:56
میتونی تصورکنی برای این ابرخاکستری ، بارون چقدر میتونه لذتبخش باشه ؟!! صبح طبقمعمولِ همیشه ساعت 7 ازخونه اومدم بیرون ، داشت بارون میومد ... اونقدر هیجانزده شدم که پلهها رو دوتایکی پایین اومدم و تا سرکوچه دوییدم ... وقتی داشتم از رویه پلعابرپیاده معروف رد میشدم ، همون که از رو اتوبان گذشته ، بارون فوقالعاده شدید...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 آبانماه سال 1382 15:20
پدر و مادرم ... « بگذارید اینطور بگویم تا مسأله ، کاملا“ و برای همیشه روشن شود : اگر من چیزی نشدهباشم ، شما کوچکترین گناهی ندارید ؛ چرا که همه زحمتِ خود را برای آنکه چیزی بشوم کشیدهاید و من نشدهام ... و اگر چیزی شدهباشم ، هرچه شدهام شمایید و فقط شما ؛ چرا که بازهم همه زحمتِ خود را برای چیزی شدنم فقط شما کشیدهاید...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 آبانماه سال 1382 19:18
سلام مبارکه ... انشاا... خوشبخت بشی ... خداحافظ .
-
ما کجاییم دراین بحر تفکر ... تو کجا !
سهشنبه 29 مهرماه سال 1382 12:01
----------------------------------------------- تو را میشناسم و دوستت دارم ، تویی که عقبمانده از ذهنیت همه آدمهایی هستی که خود را برتر از تو میبینند . تو را که صفا و سادگی و صداقت در درونت موج میزند و هیچچیز جز خوبی از تو نمیجوشد . تویی که به سادگی میخندی به همه آدمهایی که کارهای عجیب و غریب میکنند ولی تو را...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 مهرماه سال 1382 08:01
” ... کاش میتوانستم همچون خوبترین دلقکان جهان ، تو را سخت و طولانی و عمیق بخندانم ... کاش میتوانستم همچون مهربانترین مادران ، رد اشک را از گونههایت بزُدایم ... کاش نامهای بودم ، حتی یکبار ، با خوبترین اخبار ... کاش بالشی بودم ، نرم ، برای لحظههای سنگین خستگیهایت ... کاش ... ای کاش ... “ نظر محمدآقا ( دفاعیه...
-
و این متاسفانه چیزی جز حقیقت نیست !
جمعه 25 مهرماه سال 1382 23:39
------------------------------------------------------- مثلا“ امروز روزه تولدش بود ، دیروز رو باهم گذرونده بودن ، دیشب کیک خریدن . باهمدیگه رفتن لواسون ، کلی گفتن و خندیدن ، از آینده گفتن ، خاطرات گذشته رو زنده کردن ، شام خوردن ، همدیگه رو بوسیدن ، پسره براش یه کادو تولده 300هزارتومنی خریده بود که واقعا“ چیزه قشنگی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 مهرماه سال 1382 13:51
و این هم چگونگی پیدایش آدم ...
-
دیوار همسایه
دوشنبه 21 مهرماه سال 1382 14:31
------------------ دیوار همسایمان کوتاه بود ! هر از گاهی روی آن مینشستم و به خانهشان نگاه میکردم ، او برایم دست تکان میداد . من شعر میگفتم اما گاهی برایش میخواندم ، او شعر میگفت و همیشه برایم میخواند . من هیچوقت شعرهایم به زیباییه شعرهای او نشد چون هیچوقت نتوانستم مثل او مهربان باشم ! هردفعه برایم شکلات میآورد...