دیوار همسایه

------------------
دیوار همسایمان کوتاه بود ! هر از گاهی روی آن مینشستم و به خانه‎شان نگاه میکردم ، او برایم دست تکان می‎داد . من شعر میگفتم اما گاهی برایش می‎خواندم ، او شعر میگفت و همیشه برایم می‎خواند . من هیچ‎وقت شعرهایم به زیباییه شعرهای او نشد چون هیچ‎وقت نتوانستم مثل او مهربان باشم !

هردفعه برایم شکلات می‎آورد و من تنها تشکر میکردم! نگاهم میکرد و به برق چشمانم میخندید .

دیوار همسایمان کوتاه بود ! او می‎خواست که خانه‎هایمان بدونه دیوار باشد ، من اما ناخواسته یا ندانسته هرروز بر ارتفاع آن دیوار افزودم ! و هر روز بالا و بالاتر رفتم ، او همچنان برایم شکلات می‎آورد ، پای دیوار می‎ایستاد و دور شدنم را تماشا می‎کرد ، ناراحت بود ... ولی چیزی نمی‎گفت ، می‎خواستم که بگوید اما نمی‎گفت و هیچ‎وقت نگفت !

دیوار همسایمان بلند شد ! بلند و بلندتر و خانه آنها کوچک و کوچک‎تر ، همچنان روی دیوار می‎نشستم ، او نبود یا شاید بود اما آنقدر کوچک که نمی‎دیدمش . یک روز دلم برایش تنگ شد ، دیوار را خراب کردم و منتظرش ایستادم ، او ... رفته بود اما آخرین شکلاتم یادش نرفته بود !!!

نظرات 16 + ارسال نظر
مسعود دوشنبه 21 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 04:04 ب.ظ http://3tadoost.blogsky.com

زیبا بود

موفق باشی دوست خوبم

عموقاسم دوشنبه 21 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 06:16 ب.ظ http://amooghasem.blogsky.com

« او » الله الذی لا اله الا « او »

اروند دوشنبه 21 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 08:39 ب.ظ http://www.arvand.net

دیوار کوتاه تر از همسایتون گیر نیاوردی؟

عاشق ترین دوشنبه 21 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 10:29 ب.ظ

دیوار همسایه !!! همان ( او ) ست ؟

پریا سه‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 12:34 ق.ظ http://www.hirmand.persianblog.com

اینو یه کسی مینویسه که بچگیش همیشه تنها بوده.چون هیچ بچه هم سن و سالی دور و ورش نبوده.
ما قبلا یه خونه نقلی داشتیم با یه همسایه دیوار به دیوار که دو تا پسر ملوس موفرفری داشت.بهترین همبازی های من.
ما هر وقت کباب درست میکردیم گربه ها از همه جا میو مدن
دور و ور منقل.اونوقت سر و کله هومن و هورنگ هم بالای دیوار پیدا میشد.یادمه مامانم همیشه یه سیخ کباب براشون کنار میذاشت.
یادمه هومن و هورنگ یه مادر بزرگ مهربون داشتن که طبقه بالای خونشون زندگی میکرد و همه رنگهای گل ناز از بالکنش
پیدا بود.تازه یه گلدون رنگارنگ هم به من داده بود.
اونوقتا که حوصله ام از تنهایی خیلی سر میرفت از بالای دیوار صداشون میزدم سه تایی مامانامون رو ذله میکردیم که وقتی هوا تاریک شد بیان وایسن دم در که ما صدای هیولا در بیاریم!!مسخره اینجا بود که ما سه تا هیولای کوچولو از صدای خودمون میترسیدیم.

بی نیاز سه‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 08:23 ق.ظ http://biniya.blogsky.com

او . مخاطب من ، مخاطب تو ، مخاطب همه ...

بی سر و پا سه‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 10:08 ق.ظ http://bisaro@blogsky.com

حالا چی ؟
هنوز دیواری هست و همسایه ای ؟؟

رها سه‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 11:09 ق.ظ http://http:/

همه مثل باد پاییزی می آیند و میروند و ما همچنان پابرجاییم .

نغمه سه‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 11:53 ق.ظ http://naghmeh-a.blogsky.com

پس یه نشونی گذاشته بوده ...
دنبالش گشتی؟ شاید پشت یه دیوار کوتاه هنوز منتظرت باشه!

عاشق سه‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 12:48 ب.ظ http://af.blogsky.com

او رفت اما خاطره اش و طعم شکلاتش مانده.
او رفت و حتی شکلات آخر هم از یادش نرفت.

صنم سه‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 01:22 ب.ظ http://sogmad.blogsky.com

بعضی اوقات محکوم می شویم به چوبه غروری که خود برای خود ساخته ایم ... و گاه خیلی دیر است .... دیر ...

دیوارـ همسایه سه‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 01:40 ب.ظ

سلام ابر خاکستری دلم هری ریخت پایین وقتی شعرت رو خوندم -اشک تو چشمام جمع شد ولی حیف که دیوار روسرم خراب شده بود ونمیتونستم اززیر اوار بیرون بیام بیاد بگم شعرات همیشه به قشنگی همه شعر هایی بوده که دوستشون داشتم- شعرات بوی خاصی داشته وداره مخصوصا این اخری که ...
خودت رو سرزنش نکن شاید و حتما ناخواسته به این دیوار اضافه کردی ولی مهم اینه کهیه روز دلت تنگ شد و دیوار رو خراب کردی
نه قولم رو فراموش نکردم -وحتما برات مینویسم شاید امروز وشاید فردا
قربانت اونطرف دیوار -خود دیوار همسایه

هامون سه‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 01:56 ب.ظ http://shouka.blogsky.com

حالا چه؟...
حالا این دو همسایه
به دیدار هم نمی شتابند؟...
یعنی باز
غربتی دیگر امده؟...

آرامش سه‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 03:03 ب.ظ http://calm.blogsky.com

قشنگ بود و دلنشین و همینطور تکان دهنده

صدر سه‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 04:23 ب.ظ http://khodkar.blogsky.com

سلام !
اگه جسارت نباشه داستان زیبایت را بازنویسی میکنم :
// دیوار را خراب کردم و منتظرش ایستادم ، او ... رفته بود ... نمی دانم برای چه بدون خداحافظی رفته بود ! اما می دانم که بلندی یا کوتاهی دیوار خانه مان هرگز مانع از فراموش کردنم نمیشود! چون آخرین نگاهش را هنوز به یاد دارم !//
موفق باشی
صدر

دیوونه چهارشنبه 23 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 01:34 ق.ظ http://www.negin2305.persianblog.com

وای از این دیوارها....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد