-------------------------------------------------------
مثلا“ امروز روزه تولدش بود ، دیروز رو باهم گذرونده بودن ، دیشب کیک خریدن . باهمدیگه رفتن لواسون ، کلی گفتن و خندیدن ، از آینده گفتن ، خاطرات گذشته رو زنده کردن ، شام خوردن ، همدیگه رو بوسیدن ، پسره براش یه کادو تولده 300هزارتومنی خریده بود که واقعا“ چیزه قشنگی بود ...
همدیگرو خیلی دوست داشتن !!! اونقدر که ... بماند ...
دختره اِصرار داشت که روزه تولدش میخواد با دوستاش بره بیرون ، پسره اما نمیدونم به چه دلیلی راضی نبود! اما بالاخره قبول کرد ...
اون با دوستانی که وجود نداشتن رفت تولد بگیره ! ... این یکی هم با دوستاش برای دیدن بازی پرسپولیس و استقلال رفت استادیوم ، از اون طرفدارای پروپا قرصه پرسپولیسه ، قرمزته ...
ساعت 8 شب جمعه بود ، با دوستاش از استادیوم برگشته بودن ، تیم مورده علاقشون 2-1 باخته بود ، بی حوصله بود،جلوی شهرهبازی ، پشت چراغ قرمز مونده بودن ، برای پنجمین بار شماره دختره رو گرفت ... اما گفتن که هنوز خونه نرفته !! ، نگرانش بود ، پیش خودش گفت : « یعنی تا این موقع با دوستاشه ؟!؟! ... ، نکنه براش اتفاقی افتاده باشه ؟؟ » ، هنوز پشت چراغ قرمز مونده بودن ، دوستاش داشتن بازی رو تفسیر میکردن ، از بیحوصلگی برگشت تا بیرون رو تماشا کنه ... یک لحظه زمان متوقف شد ، همه چیز جلو چشمش تیره و تار شد ، روبروش رو نگاه کرد ، طاقت نیاورد و دوباره سرش و چرخوند ... خدای بزرگ ... حالا دیگه مطمین بود که اشتباه نمیکنه ، کسی که اونهمه دوستش داشت و باهمدیگه اونهمه نقشه رنگارنگ برای آیندشون کشیده بودن کنار دستِ یه نفر غریبه تو یه ماشین آنچنانی (!) نشسته بود و از ته دل میخندید ! برای چند لحظه دیگه نه چیزی میدید و نه چیزی میشنید بجز صدای خندههای دختر که مثل یه کابوس تو سرش میپیچید ! وقتی به خودش اومد که صدای بوق ماشین عقبی رو شنید و صدای دوستش که میگفت : « معلوم هست حواست کجاست ؟! » و دیگری که میگفت : « پدره این عاشقی بسوزه ... » ، دوچاره رعشه شد ، پاشو چنان روی پدال گاز فشار داد که ... دنبال ماشینی که عروس رویاهای بهترین سالهای عمرش رو به جهنم ، به دَرَک میبرد به راه افتاد و به اعتراض دوستاش توجهی نکرد ...
تو یه خیابون نسبتا“ خلوت به شدت پیچید جلوشون ... تو چشمای اون که تا چند دقیقه پیش تمام زندگیش بود خیره نگاه کرد و تمام عشق و علاقه چندین ساله رو به بیرون تف کرد !
وقتی اون پسره غریبه با قیافه حق به جانب گفت که 5 ساله این دختر رو میشناسه (!) حس کرد یک نفر محکم از پشت بهش ضربه زد ، که البته این فقط یه تَوهم بود و ضربه آخر رو وقتی خورد که دختره تو چشماش نگاه کرد و بهش گفت که ازش متنفره !!! بعد هم دست اون غریبه رو گرفت و به طرف ماشین کشوند ! و رفت ...
حالا خودش مونده و خودش با ضربههایی که با نامردی از پشت بهش زدن و روحه هزار پارهاش ... خودش و تمام آرزوهای بر باده فنا رفته ! خودش و لحظه به لحظه خاطرات گذشته که مثل خوره به جونش افتاده ...
گریه میکنه ، از ته دل ... و به زمین و زمان لعنت میفرسته ، و به تمام اون لحظات خوش و به همه اون رویاهای شیرین و به صداقتی که داشت و به خوشبختی که هرگز ندید و به اون ... اونی که دیگه رفته ...
به مقصد فکر نکن
سعی کن مسافر خوبی باشی
امیدوارم بعد از دیدن وبلاگ من (منی که دیگر وجود ندارد)
اسم وبلاگتو یه اسم امیدوار کننده تر انتخاب کنی
بابا یک چیزی بنویس که آخرش خوسش باشه! اینها آدم رو دلگرفته می کنه
سلام ..زیبا بود ولی تلخ...
یک خواهش :هیچ عاشقی رو پشیمون نکن ..
چون عاشق واقعی راه برگشتی نداره..
تو معشوقی ... از عاشقی چه دانی ؟!
( عاشقان را بگذارید به حال خودشان ... درد اینان نه دوا چاره نماید نه طبیب ) .
در ضمن من شما رو نمیشناسم . اگه دوست داشتی خودت و معرفی کن .
پاینده باشی .
سلام
تصور این داستان برام خیلی خیلی مشکله یا شاید بهتره بگم نمیخوام این داستان رو هرگز باور کنم .
اما این شعر که میگه عشق اندوه حسرت است و خواری .. عاشق نشوید اگر توانید واقعا اینجا صادقه
عاشق هیچ وقت نمیتونه هیچ چیز رو پنهان کنه ولی امان امان از ..........
امیدوارم این داستان فقط یه داستان باشه و برای هیچ عاشقی هیچ وقت همچین اتفاقی نیافته ولی میدانم که....
سلام
شاید عشق با عاشق شروع بشه ولی بی معشوق معنی نداره
موفق باشی
قبول دارم ...
باور کردنی نیست ... تو مطمینی که اون یک انسان بوده ؟!؟!؟!!!!!
نه ، واقعا مطمین نیستم !
میدونم چه حالی داره ... دقیقا میدونم ، زخم من هم هنوز التیام پیدا نکرده !
چه شود !
سلام احساسشو میفهمم مثل تکه تکه شدن مثل درد گرفتن روح....
و این یک درد مشترک میان ماست با همه !
و این هر روز تکرار میشود ...
تکرار همین حقایق تلخ ِ که باعث شده دیگه هیچ حرف و نگاهی خالی از تردید نباشه ..
یا حق!
...
نمیدانم چه گویم من ، که شاید این چنین باشد
ولی ای ابر بی باران ، چنین عشقی زمین باشد
...
یکی زین عشق ناپاکان ، حقیقت را به دل بنگر
نه عاشق را چنان یابی ، نه معشوق این چنین باشد
...
در آن وادی نه از معشوقه آگه کس ، نه از عاشق
که هر دو ، یک بُود آری به حق عشق این چنین باشد
...
خدایا عشق پاکت را به انسانها هویدا کن
چو من خامی ، چه میداند حقیقت این چنین باشد؟
درد را با آتش پاره ای جواب یافتم بی آنکه بدانم کسی که در تمام لحظات دلهره آفرین در انتظارش بودم اینک آسوده آرمیده در آغوش شیطانی که هرگز کسی را ستایش نتوانست کرد...و من در پی او بودم..همو که با او معنا می یافتم و در او خویش را غرقه می ساختم...تا ابد.....بدرود.....با ما نیز همراه باش...
عاشق نشوید اگر توانید ، تا در غم عاشقی نمانید .
در مذهب عاشقی خیانت نه رواست
من راست روم ، تو کج روی ناید راست .
سلام !
همیشه آدم ها با مرام و مسلکشون ٬با دیده ها و ندیده هاشون سنگ وزنشون رو بنتخاب می کنن. یه سری زدن رو تجربه میکنن و یه سری دیگه خوردن رو. یه عده پایدار بودن رو می پسندن و یه عده دیگه ناپایداری رو. مهم نیست که کی چی رو انتخاب میکنه مهم اینکه اگر انتخاب کردن جرات و اراده موندن رو داشته باشن. با این معیار میشه همه آدم های روی زمین رو به طرفه العینی شناخت.
موفق باشی
صدر
ولی عاشق از همه چیز می گذره و فقط براش یه چیز مهمه هر چیزی که معشوقشو راضی کنه ... نه هرچیزی که خودشو راضی کنه ...
واقعا متاسفم و نمیدونم که چی باید بگم !
!
سلام ابرخاکستری...
دوست من...
داستانت رو چند بار خوندم!
باور کن قلبم درد گرفت!
نمیدونم در پاسخ باید چی گفت!
ولی شعری هست که میگه:
آخرین برگ سفرنامه باران این است
که زمین چرکین است!
نمیدونم چی بگم . خیلی ناراحت کننده بود
ولی درکش میکنم
به قول شاعر :
چون جمله یکید دو هوائی مکنید
فرمود وفا که بـی وفــائـی مکنید
( مولوی )
موفق باشی دوست خوبم ...
...
دوست من
سلام!
من نمی توانم خوشحالی خودم رو موقعی که می بینم یک دختر پسری رو قال می ذاره و با دستاش علا متی رو که معمولا خلبان ها قبل از پرواز بهم نشون می دن ...به پسر نشون میده ....پنهان کنم....
اون موقع یاد هزاران هزار تحقیر ریز و درشتی که معمولا همه پسر ها به دوست(در واقع معمولا دوستان)دخترشون روا می دارن می افتم و کمی دلم خنک می شه...
این دختر ها هستند که نگران آزادی شون هستند یا پسر ها؟
این دختر ها هستند که در داشتن دوست متعدد..تعدد زوجات و حرمسرا داشتن و با همه لاسیدن معذور هستند یا پسر ها؟..
...
دوست عزیز!..اگه مجسمه ای از عشق بسازن..اون مجسمه بیشتر شبیه یک زنه تا یک مرد....
این طور نیست؟
سلام ابر خاکستری.دیگه تصمیم نداشتم برات کامنت بذارم
(میدونی چرا)
ولی این متن خیلی قشنگ بود.چرا به فال نیک نمیگیره این دوست شما.اگر بگرده حتما کسی رو که میخواد پیدا میکنه و این شاید کمکش کنه که بیشتر احساس خوشبختی کنه.چون میدونه گلی که ایندفعه پیدا کرده حتما توی دنیا تکه.