و این متاسفانه چیزی جز حقیقت نیست !

-------------------------------------------------------
مثلا“ امروز روزه تولدش بود ، دیروز رو باهم گذرونده بودن ، دیشب کیک خریدن . باهمدیگه رفتن لواسون ، کلی گفتن و خندیدن ، از آینده گفتن ، خاطرات گذشته رو زنده کردن ، شام خوردن ، همدیگه رو بوسیدن ، پسره براش یه کادو تولده 300هزارتومنی خریده بود که واقعا“ چیزه قشنگی بود ...
همدیگرو خیلی دوست داشتن !!! اونقدر که ... بماند ...
دختره اِصرار داشت که روزه تولدش می‎خواد با دوستاش بره بیرون ، پسره اما نمیدونم به چه دلیلی راضی نبود! اما بالاخره قبول کرد ...
اون با دوستانی که وجود نداشتن رفت تولد بگیره ! ... این یکی هم با دوستاش برای دیدن بازی پرسپولیس و استقلال رفت استادیوم ، از اون طرفدارای پروپا قرصه پرسپولیسه ، قرمزته ...
ساعت 8 شب جمعه بود ، با دوستاش از استادیوم برگشته بودن ، تیم مورده علاقشون 2-1 باخته بود ، بی حوصله بود،جلوی شهره‎بازی ، پشت چراغ قرمز مونده بودن ، برای پنجمین بار شماره دختره رو گرفت ... اما گفتن که هنوز خونه نرفته !! ، نگرانش بود ، پیش خودش گفت : « یعنی تا این موقع با دوستاشه ؟!؟! ... ، نکنه براش اتفاقی افتاده باشه ؟؟ » ، هنوز پشت چراغ قرمز مونده بودن ، دوستاش داشتن بازی رو تفسیر می‎کردن ، از بی‎حوصلگی برگشت تا بیرون رو تماشا کنه ... یک لحظه زمان متوقف شد ، همه چیز جلو چشمش تیره و تار شد ، روبروش رو نگاه کرد ، طاقت نیاورد و دوباره سرش و چرخوند ... خدای بزرگ ... حالا دیگه مطمین بود که اشتباه نمی‎کنه ، کسی که اون‎همه دوستش داشت و باهم‎دیگه اون‎همه نقشه رنگارنگ برای آیندشون کشیده بودن کنار دستِ یه نفر غریبه تو یه ماشین آنچنانی (!) نشسته بود و از ته دل میخندید ! برای چند لحظه دیگه نه چیزی میدید و نه چیزی میشنید بجز صدای خنده‎های دختر که مثل یه کابوس تو سرش میپیچید ! وقتی به خودش اومد که صدای بوق ماشین عقبی رو شنید و صدای دوستش که میگفت : « معلوم هست حواست کجاست ؟! » و دیگری که میگفت : « پدره این عاشقی بسوزه ... » ، دوچاره رعشه شد ، پاشو چنان روی پدال گاز فشار داد که ... دنبال ماشینی که عروس رویاهای بهترین سالهای عمرش رو به جهنم ، به دَرَک می‎برد به راه افتاد و به اعتراض دوستاش توجهی نکرد ...
تو یه خیابون نسبتا“ خلوت به شدت پیچید جلوشون ... تو چشمای اون که تا چند دقیقه پیش تمام زندگیش بود خیره نگاه کرد و تمام عشق و علاقه چندین ساله رو به بیرون تف کرد !
وقتی اون پسره غریبه با قیافه حق به جانب گفت که 5 ساله این دختر رو می‎شناسه (!) حس کرد یک نفر محکم از پشت بهش ضربه زد ، که البته این فقط یه تَوهم بود و ضربه آخر رو وقتی خورد که دختره تو چشماش نگاه کرد و بهش گفت که ازش متنفره !!! بعد هم دست اون غریبه رو گرفت و به طرف ماشین کشوند ! و رفت ...
حالا خودش مونده و خودش با ضربه‎هایی که با نامردی از پشت بهش زدن و روحه هزار پاره‎اش ... خودش و تمام آرزوهای بر باده فنا رفته ! خودش و لحظه به لحظه خاطرات گذشته که مثل خوره به جونش افتاده ...
گریه می‎کنه ، از ته دل ... و به زمین و زمان لعنت میفرسته ، و به تمام اون لحظات خوش و به همه اون رویاهای شیرین و به صداقتی که داشت و به خوشبختی که هرگز ندید و به اون ... اونی که دیگه رفته ...
نظرات 25 + ارسال نظر
رئیس دانشگاه لاروارد جمعه 25 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 11:44 ب.ظ http://larvard.blogsky.com

به مقصد فکر نکن
سعی کن مسافر خوبی باشی
امیدوارم بعد از دیدن وبلاگ من (منی که دیگر وجود ندارد)
اسم وبلاگتو یه اسم امیدوار کننده تر انتخاب کنی

اروند شنبه 26 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 04:56 ق.ظ http://www.arvand.net

بابا یک چیزی بنویس که آخرش خوسش باشه! اینها آدم رو دلگرفته می کنه

معشوق شنبه 26 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 08:53 ق.ظ

سلام ..زیبا بود ولی تلخ...
یک خواهش :هیچ عاشقی رو پشیمون نکن ..
چون عاشق واقعی راه برگشتی نداره..

تو معشوقی ... از عاشقی چه دانی ؟!
( عاشقان را بگذارید به حال خودشان ... درد اینان نه دوا چاره نماید نه طبیب ) .
در ضمن من شما رو نمیشناسم . اگه دوست داشتی خودت و معرفی کن .
پاینده باشی .

عاشق شنبه 26 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 12:08 ب.ظ http://af.blogsky.com

سلام
تصور این داستان برام خیلی خیلی مشکله یا شاید بهتره بگم نمیخوام این داستان رو هرگز باور کنم .
اما این شعر که میگه عشق اندوه حسرت است و خواری .. عاشق نشوید اگر توانید واقعا اینجا صادقه
عاشق هیچ وقت نمیتونه هیچ چیز رو پنهان کنه ولی امان امان از ..........
امیدوارم این داستان فقط یه داستان باشه و برای هیچ عاشقی هیچ وقت همچین اتفاقی نیافته ولی میدانم که....

معشوق شنبه 26 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 01:21 ب.ظ

سلام
شاید عشق با عاشق شروع بشه ولی بی معشوق معنی نداره
موفق باشی

قبول دارم ...

بی سر و پا شنبه 26 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 01:36 ب.ظ http://bisaro@blogsky.com

باور کردنی نیست ... تو مطمینی که اون یک انسان بوده ؟!؟!؟!!!!!

نه ، واقعا مطمین نیستم !

عاشق ترین شنبه 26 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 02:27 ب.ظ http://asheght.blogsky.com

میدونم چه حالی داره ... دقیقا میدونم ، زخم من هم هنوز التیام پیدا نکرده !

آرامش شنبه 26 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 02:41 ب.ظ http://calm.blogsky.com

چه شود !

رها.ج شنبه 26 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 02:58 ب.ظ http://www.mondayat4pm.persianblog.com

سلام احساسشو میفهمم مثل تکه تکه شدن مثل درد گرفتن روح....

آیت شنبه 26 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 03:09 ب.ظ http://ayat.blogspot.com

و این یک درد مشترک میان ماست با همه !

نغمه شنبه 26 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 03:13 ب.ظ http://naghmeh-a.blogsky.com

و این هر روز تکرار میشود ...
تکرار همین حقایق تلخ ِ که باعث شده دیگه هیچ حرف و نگاهی خالی از تردید نباشه ..

طالب عشق شنبه 26 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 04:00 ب.ظ

یا حق!
...
نمیدانم چه گویم من ، که شاید این چنین باشد
ولی ای ابر بی باران ، چنین عشقی زمین باشد
...
یکی زین عشق ناپاکان ، حقیقت را به دل بنگر
نه عاشق را چنان یابی ، نه معشوق این چنین باشد
...
در آن وادی نه از معشوقه آگه کس ، نه از عاشق
که هر دو ، یک بُود آری به حق عشق این چنین باشد
...
خدایا عشق پاکت را به انسانها هویدا کن
چو من خامی ، چه میداند حقیقت این چنین باشد؟

عمانوئیل شنبه 26 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 09:34 ب.ظ http://emanoel-maria.persianblog.com

درد را با آتش پاره ای جواب یافتم بی آنکه بدانم کسی که در تمام لحظات دلهره آفرین در انتظارش بودم اینک آسوده آرمیده در آغوش شیطانی که هرگز کسی را ستایش نتوانست کرد...و من در پی او بودم..همو که با او معنا می یافتم و در او خویش را غرقه می ساختم...تا ابد.....بدرود.....با ما نیز همراه باش...

سحر یکشنبه 27 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 07:59 ق.ظ http://tel.blogspot.com

عاشق نشوید اگر توانید ، تا در غم عاشقی نمانید .

بچه پرو یکشنبه 27 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 08:48 ق.ظ

در مذهب عاشقی خیانت نه رواست
من راست روم ، تو کج روی ناید راست .

صدر یکشنبه 27 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 10:23 ق.ظ http://khodkar.blogsky.com

سلام !
همیشه آدم ها با مرام و مسلکشون ٬‌با دیده ها و ندیده هاشون سنگ وزنشون رو بنتخاب می کنن. یه سری زدن رو تجربه میکنن و یه سری دیگه خوردن رو. یه عده پایدار بودن رو می پسندن و یه عده دیگه ناپایداری رو. مهم نیست که کی چی رو انتخاب میکنه مهم اینکه اگر انتخاب کردن جرات و اراده موندن رو داشته باشن. با این معیار میشه همه آدم های روی زمین رو به طرفه العینی شناخت.
موفق باشی
صدر

صنم یکشنبه 27 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 10:52 ق.ظ http://sogmad.blogsky.com

ولی عاشق از همه چیز می گذره و فقط براش یه چیز مهمه هر چیزی که معشوقشو راضی کنه ... نه هرچیزی که خودشو راضی کنه ...

وسمه دون یکشنبه 27 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 11:52 ق.ظ http://jensiyat-e-gomshodeh.blogsky.com

واقعا متاسفم و نمیدونم که چی باید بگم !

آسمونی یکشنبه 27 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 12:02 ب.ظ http://asemonia.persianblog.com

!

ماه مهر یکشنبه 27 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 12:28 ب.ظ http://mahemehr.blogsky.com

سلام ابرخاکستری...
دوست من...
داستانت رو چند بار خوندم!
باور کن قلبم درد گرفت!
نمیدونم در پاسخ باید چی گفت!
ولی شعری هست که میگه:
آخرین برگ سفرنامه باران این است
که زمین چرکین است!

مسعود یکشنبه 27 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 01:25 ب.ظ http://3tadoost.blogsky.com

مسعود یکشنبه 27 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 01:27 ب.ظ http://3tadoost.blogsky.com

نمیدونم چی بگم . خیلی ناراحت کننده بود
ولی درکش میکنم
به قول شاعر :

چون جمله یکید دو هوائی مکنید
فرمود وفا که بـی وفــائـی مکنید
( مولوی )

موفق باشی دوست خوبم ...

بی خانمان یکشنبه 27 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 01:56 ب.ظ http://unhous.org

...

محمد دوشنبه 28 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 01:09 ق.ظ http://www.alwaystudent.persianblog.com

دوست من
سلام!
من نمی توانم خوشحالی خودم رو موقعی که می بینم یک دختر پسری رو قال می ذاره و با دستاش علا متی رو که معمولا خلبان ها قبل از پرواز بهم نشون می دن ...به پسر نشون میده ....پنهان کنم....
اون موقع یاد هزاران هزار تحقیر ریز و درشتی که معمولا همه پسر ها به دوست(در واقع معمولا دوستان)دخترشون روا می دارن می افتم و کمی دلم خنک می شه...
این دختر ها هستند که نگران آزادی شون هستند یا پسر ها؟
این دختر ها هستند که در داشتن دوست متعدد..تعدد زوجات و حرمسرا داشتن و با همه لاسیدن معذور هستند یا پسر ها؟..
...
دوست عزیز!..اگه مجسمه ای از عشق بسازن..اون مجسمه بیشتر شبیه یک زنه تا یک مرد....
این طور نیست؟


پریا دوشنبه 5 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 11:52 ب.ظ http://hirmand.persianblog.com

سلام ابر خاکستری.دیگه تصمیم نداشتم برات کامنت بذارم
(میدونی چرا)
ولی این متن خیلی قشنگ بود.چرا به فال نیک نمیگیره این دوست شما.اگر بگرده حتما کسی رو که میخواد پیدا میکنه و این شاید کمکش کنه که بیشتر احساس خوشبختی کنه.چون میدونه گلی که ایندفعه پیدا کرده حتما توی دنیا تکه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد