-
مهدی موعود
یکشنبه 20 مهرماه سال 1382 10:19
----------------- « ای روزهای خوب که در راهید ای جادههای سخت ادامه ـ ای روزهای گمشده در مه ، از پشته لحظهها بهدرآیید ای روز آفتابی ، ای مثل چشمهای خدا آبی ای روز آمدن ای مثل روز آمدنت روشن این روزها که میگذرد هر روز در انتظار آمدنت هستم اما با من بگو ، آیا من نیز در روزگار آمدنت هستم ؟! » ( قیصر امینپور )...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 17 مهرماه سال 1382 22:25
بهم گفت : دستم بویِ عطر تو رو گرفته !! گفتم : ببُر بیندازش دور ... گفت : قلبم و چه کنم ؟؟؟... ... و من دهانم را دوختم ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 مهرماه سال 1382 09:27
« همسفر ! مخواه که یکی شویم ، مطلقا“ یکی . مخواه که هرچه تو دوست داری ، من همان را ، به همان شدت دوست داشته باشم و هرچه من دوست دارم ، به همان گونه ، مورد دوست داشتن تو نیز باشد . مخواه که هردو یک آواز را بپسندیم ، یک ساز را ، یک کتاب را ، یک رنگ را ، یک طعم را و یک شیوه نگاه کردن را . مخواه که انتخابمان یکی باشد ،...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 مهرماه سال 1382 23:15
« اگر چیزی از خدا خواستی و یافتی ، رحمت است واگر نه ، حکمت . »
-
دیوار فاصله
جمعه 11 مهرماه سال 1382 11:15
---------------- دلبرکم... این دیوار فاصله بینمان آنقدر کوتاه است که گهگاه از روی شیطنت به حریم یکدیگر سَرک میکشیم و یا حتی به آن سوی دیوار پا میگذاریم! و یکی میشویم ... اما باز برمیگردیم ... بگذار این دیوار برای همیشه باشد ، همینطور کوتاه و بیادعا ، اما باشد ، تا همیشه حریمه یکدیگر را بدانیم و مرزها را بشناسیم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 10 مهرماه سال 1382 15:20
… درگیره ” ما “ شدنم ... ...... .... ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 مهرماه سال 1382 20:51
”ای توبهام شکسته ، از تو کجا گُریزم ؟! ای در دلم نشسته ، از تو کجا گریزم ؟! ای نوره هردو دیده ، بیتو چگونه بینم ؟! وی گردنم ببسته ، از تو کجا گریزم ؟! “
-
...
دوشنبه 7 مهرماه سال 1382 20:28
صبح است آسمان آبیست وتو هم دوری ... خیلی دور. به تو میاندیشم و فکر تو از صبح هم زیباتر است. به راستی از تو ، جز فکر کردنِ به تو چه چیز دیگری دارم ؟!...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 مهرماه سال 1382 19:27
از یک عاشقانه آرام : تو وقتی میبینی که من افسردهام نباید بگذری ، سکوت کنی یا فقط همدردی کنی ، بنا کننده شادیهای من باش ! ، مگر چقدر وقت داریم ؟ یک قطرهایم که میچکیم ـ در تن کویر ـ و تمام میشویم ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 31 شهریورماه سال 1382 12:37
این پلاک برای تو که بیباک ، با دلی پاک ، برای حفظ این خاک ایثار کردی ...
-
خسته نیستم و دلتنگ نیز هم ...
یکشنبه 30 شهریورماه سال 1382 11:20
----------------------------------------- گفتی خیلی دلتنگمی ... بدونِ هیچ قانون و اصل و قاعدهای ... به اندازه تمام اون دلتنگیهات دوستت دارم ...
-
اشتباه
جمعه 28 شهریورماه سال 1382 14:15
---------- عشق وجود دارد و دوباره میآید ، ما همه اشتباه میکنیم ، عقلمان را از دست میدهیم و مثل احمقها رفتار میکنیم ، ولی ما هربار بزرگ میشویم و باز ادامه میدهیم ...
-
ابر و باران
شنبه 22 شهریورماه سال 1382 09:12
--------------- باران نمیشوم که نگویی : ” با چه منتی خود را بر شیشه میکوبد تا پنجره را باز کنم و نیمنگاهی بیندازم “ ابر میشوم که از نگرانی یک روز بارانی هر لحظه پنجره را بگشایی و مرا در آسمان نگاه کنی . ( سارا شاهدی )
-
اولین قدم
دوشنبه 17 شهریورماه سال 1382 08:06
------------- عزیز دل ... ما ، پس از آغاز کردنِ هر کاری ، انگیزه لازم را به دست میآوریم . نشستن و نقشه آغاز کشیدن بیهوده است . شور و اشتیاق نتیجه حرکت است و از حرکت است که فرصتها و موقعیتهای تازه نمایان میشود ... بیا دل به دریا بزنیم ...
-
...
یکشنبه 16 شهریورماه سال 1382 08:29
ای خدا ای شنونده تمام حرفهای دنیا ! و ای هدیه کننده تمام آرزوها ... وقتی دل کوچکم با آرزوهای بزرگش به تو فکر میکند ، دلم بزرگ میشود و آرزوهایش کوچک !
-
فقط یکبار
جمعه 14 شهریورماه سال 1382 16:28
------------- از یک عاشقانه آرام : یکبار ، یکبار و فقط یکبار میتوان عاشق شد ، عاشقه زن ، عاشقه مرد ، عاشقه اندیشه ، عاشقه وطن ، عاشقه خدا ، عاشقه عشق ... یکبار فقط یکبار ، بار دوم دیگر خبر از جنس اصل نیست ، شوقه تصرف جایِ عشق به انسان را میگیرد ، خودنمایی جایِ عشق به وطن را ، ریا جایِ عشق به خدا را ... یکبار ،...
-
کرگدن ها هم عاشق میشوند !
یکشنبه 9 شهریورماه سال 1382 10:42
---------------------------------------- «کرگدن گفت : نه امکان ندارد کرگدن ها نمی توانند دوست بشوند . دم جنبانک گفت : اما پشت تو می خارد ، لای چین های پوستت پر از حشره های ریز است . یکی باید پشت تو را بخاراند . یکی باید حشره های لای چین هایت را بچیند . کرگدن گفت : اما من نمی توانم با کسی دوست بشوم . پوست من خیلی کلفت...
-
!!!
سهشنبه 4 شهریورماه سال 1382 15:12
------ عجیب دنیایی شده ، به قول یکی از دوستان ” بد زمونهییه “ ... حالا دیگه کارمون به جایی رسیده که از طریق این وبلاگها نوشتههای خصوصیه همدیگرو میدزدیم و تو وبلاگ خودمون با اسم خودمون ثبتش میکنیم !!!! ... بدونه اینکه از نویسنده اون اجازه بگیریم و یا حتی در انتها نام نویسندش رو بنویسم ( اجازه گرفتن پیشکش ... ! )...
-
آخر راه ... بنبست یا میانبُر ؟!
دوشنبه 3 شهریورماه سال 1382 13:35
------------------------------------- « به آخر راه نزدیک شدم اینقدر نزدیک که حس میکنم می فهمم – میبینم به آخر راه همیشه آخر رو دوست داشتم چون تکلیف ها در آخر روشن میشه بودن یا نبودن – دیدن یا ندیدن مردن یا زنده موندن خندیدن از درد یا گریستن از شادی همه و همه آخر راه اتفاق میافته راه چیزی که من و تو رو به هم پیوند میده...
-
نگاه تو
یکشنبه 2 شهریورماه سال 1382 13:52
--------- آ سمان صاف و شب آرام ، فقط چشمان توست که میدرخشد و به من لبخند میزند و من چقدر این نگاه مهربان را دوست دارم و من چقدر به این نگاه پُر از مهر عادت کردهام و تو چه سخاوتمندانه آن را به من ارزانی میداری و هرگز از من دریغ نمیکنی . آخر بگو چگونه میتوان تو و این نگاه مهربان را ترک کرد ؟! چگونه میتوان گذشت ؟!...
-
برای مادرانمان
سهشنبه 28 مردادماه سال 1382 21:34
-------------------- برای آن عزیزی که از جانم گرامیتر و سرچشمه فیاض ، همه احساسات ، اندیشهها و باورهای شاعرانه من است ... « مادر من ، نور چشمم ، هستی من ساغر خوشبختی من ، مستی من مادر من ، امیدم بی تو سرابه یه حباب روی آبه ، زندگیم بی تو خرابه تو به رسم قصه عشق تو گوش من صدا کردی دلم رو با رموز مهر آشنا کردی تو...
-
لطفا“ دوستم نداشته باش !
شنبه 25 مردادماه سال 1382 16:04
------------------------------------ برای اینکه دوستم داشته باشی ، هر کاری که بگویی میکنم ، قیافهام را عوض میکنم ، همان شکلی میشوم که تو میخواهی ، اخلاقم را عوض میکنم ، همانطوری میشوم که تو میخواهی ، حتی صدایم را عوض میکنم ، همان حرفهایی را میزنم که تو میخواهی ، اصلا“ اسمم را هم عوض میکنم ، هر اسمی...
-
صدای تو
دوشنبه 20 مردادماه سال 1382 22:00
------------- بهم میگه : چرا ساکتی؟! حرف نمیزنی ؟! میگه : ساکت نباش ، سکوتت رو دوست ندارم . میگه : وقتی ساکتی دلم میگیره ... یه چیزی بگو ... و من باز هم سکوت میکنم ، گوشی رو محکم تو دستم فشار میدم و اشکام و تند تند پاک میکنم . صدام میزنه ، میگه : صدام و میشنوی ؟... یه نفس عمیق میکشم ... میفهمه که صداش و میشنوم ......
-
و عشق ...
شنبه 18 مردادماه سال 1382 21:23
-------------- ” عشق به دیگری ضرورت نیست ، حادثه است . عشق به وطن ، ضرورت است ، نه حادثه . عشق به خدا ، ترکیبیست از ضرورت و حادثه . “
-
نگو ... نگو که رویای دور از دسترس خوش نیست ! ... قبول ندارم !
دوشنبه 13 مردادماه سال 1382 11:51
------------------------------------------------------------------------------------ من میگم : ما باید همه چیز رو تو این دنیا تجربه کنیم ، تکرار و تاکید میکنم ” همه چیز رو “ ، بعضی وقتها فکر میکنم مگه ما چقدر زندهاییم ، چقدر عمر میکنیم که بخواییم اینقدر خودمون و محدود کنیم ... یه عزیزی میگه : این و نگو ... ! ما...
-
از این سو یا آن سو ؟
جمعه 10 مردادماه سال 1382 13:03
--------------------------- «باید بروم ماندن جایز نیست باید از سمتی بروم که نباشی آنجا باید از راهی بروم که نبینم چشمانت را باید از جایی بروم که نباشد یادت من میخواهم بروم ـ از پیشت من منتظر نمیمانم که بگویی برو باید بروم ، باید بروم جایی که دلم راه دلت را گم کرده باشد باید بروم جایی که چشمانم یادشان رفته باشد...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 7 مردادماه سال 1382 20:05
” هرگز انتظار ندارم مرا همانقدر دوست داشته باشی که دوستت دارم ، این توقعیست غیرمنصفانه ، من باید عاشق تو باشم در حدِ ممکن عشق و خواهان آن باشم که مرا بخواهی ... هرقدر که میخواهی ... “
-
بعضیوقتها...
یکشنبه 5 مردادماه سال 1382 10:38
--------------- بعضیوقتها لازم است بشکنم وقتهایی که از خودم فاصله میگیرم ، با قلبم غریبه میشوم و احساسم را دست کم میگیرم . وقتهایی که شتاب لحظهها وادارم میکند حتی دقیقهای نایست و همواره فکر رسیدن باشم . جایی که همیشه دو است و همیشه باید دوید و همیشه باید نرسید . وقتهایی که بیاعتنا از کنار التماسهای پسری که...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 مردادماه سال 1382 13:40
بلاگ اسکای ... این دفعه هم جون سالم به در برد . این چند روز که نبود قدرش و بیشتر دونستم ، هم اون و هم همه شما دوستای خوبم ... بلاگ اسکای عزیز ، پاینده باشی ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 تیرماه سال 1382 21:51
«خوب رویان جهان رحم ندارد دلشان باید از جان گذرد هرکه شود عاشقشان روز اول که سرشتند ز گِل پیکرشان سنگی اندر گِلشان بود همان شد دلشان ! » ...