صدای تو

-------------
بهم میگه : چرا ساکتی؟! حرف نمیزنی ؟!
میگه : ساکت نباش ، سکوتت رو دوست ندارم .
میگه : وقتی ساکتی دلم میگیره ... یه چیزی بگو ...
و من باز هم سکوت می‎کنم ، گوشی رو محکم تو دستم فشار میدم و اشکام و تند تند پاک می‎کنم .
صدام میزنه ، میگه : صدام و میشنوی ؟...
یه نفس عمیق می‎کشم ... میفهمه که صداش و می‎شنوم ... اون هم سکوت می‎کنه ...
بهش میگم : هرکس قشنگ صحبت می‎کنه بهتره همون حرف بزنه ... پس تو بگو .
میخنده ... صدای خنده‎هاشم برام حرفه ...
اون باز هم میگه و میگه و میگه ... و من بازهم ساکتم ...
هیچ‎وقت بهش نگفتم سکوتم خالی نیست ... پر از حرفه ، نگفتم وقتی ساکتم یعنی دارم برات حرف می‎زنم ... اون هم بهترین و خالصانه‎ترین حرفها رو ... ، وقتی چیزی نمیگم یعنی دارم تو رو فریاد می‎زنم ، یعنی دارم برات درد‎دل می‎کنم ، دارم همون چیزهایی رو میگم که هیچ‎وقت از زبونم نشنیدی ... ، وقتی اون اشکهای گرم تو اون تاریکی و سکوت یواش یواش از کنار صورتم سُر میخوره و پایین میره یعنی داره حرفهای قشنگ تو رو تصدیق می‎کنه .
برام حرف بزن ، من صدات و هُرم نفسهات و افکار قشنگت رو دوست دارم ، صدای تو خوب است ... صدای تو ...
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد