-------------
بهم میگه : چرا ساکتی؟! حرف نمیزنی ؟!
میگه : ساکت نباش ، سکوتت رو دوست ندارم .
میگه : وقتی ساکتی دلم میگیره ... یه چیزی بگو ...
و من باز هم سکوت میکنم ، گوشی رو محکم تو دستم فشار میدم و اشکام و تند تند پاک میکنم .
صدام میزنه ، میگه : صدام و میشنوی ؟...
یه نفس عمیق میکشم ... میفهمه که صداش و میشنوم ... اون هم سکوت میکنه ...
بهش میگم : هرکس قشنگ صحبت میکنه بهتره همون حرف بزنه ... پس تو بگو .
میخنده ... صدای خندههاشم برام حرفه ...
اون باز هم میگه و میگه و میگه ... و من بازهم ساکتم ...
هیچوقت بهش نگفتم سکوتم خالی نیست ... پر از حرفه ، نگفتم وقتی ساکتم یعنی دارم برات حرف میزنم ... اون هم بهترین و خالصانهترین حرفها رو ... ، وقتی چیزی نمیگم یعنی دارم تو رو فریاد میزنم ، یعنی دارم برات درددل میکنم ، دارم همون چیزهایی رو میگم که هیچوقت از زبونم نشنیدی ... ، وقتی اون اشکهای گرم تو اون تاریکی و سکوت یواش یواش از کنار صورتم سُر میخوره و پایین میره یعنی داره حرفهای قشنگ تو رو تصدیق میکنه .
برام حرف بزن ، من صدات و هُرم نفسهات و افکار قشنگت رو دوست دارم ، صدای تو خوب است ... صدای تو ...