-
یکسال
پنجشنبه 26 تیرماه سال 1382 19:36
----------- چه کارهایی که نکردیم ، چه حرفهایی که نزدیم ، چه دیوونهبازیهایی که از خودمون درنیاوردیم ، چه آتیشهایی که نسوزوندیم ، چه تجربههایی که نکردیم ، چه وقتهایی که از خنده نمردیم ، چه دوریهایی که نکشیدیم ، چه دلتنگیهایی که نکردیم ، چه چیزهایی که نخوردیم ، چه جاهایی که نرفتیم ، چه بازیهایی که نکردیم ، چه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 25 تیرماه سال 1382 08:36
بیمرز باش دیوار را ویران کن ، خط را به حال خویش رها کن ، بیخط و خال باش ، با من بیا ، همیشهترین باش .
-
لحظه عظیمت تو ناگذیر میشود
یکشنبه 22 تیرماه سال 1382 21:35
---------------------------------------- فکر میکنی پیوسته فکر میکنی ... اما چه بد چرا همیشه به رفتنم و نبودنم فکر میکنی ؟! غیر از این ممکن نیست ؟ همیشه جایم خالیست ؟! به قبل از آمدنم و بعد از رفتنم میاندیشی بین این دو تهی ست ؟ حالا که هستم ، حالا که هستیم بیا هوای خوب باهم بودن را با فکر نبودن مسموم نکنیم... روزی...
-
هیچکس
جمعه 20 تیرماه سال 1382 10:25
------------ یه روز ... یه نفر بود که همهکس بود و هیچکس نبود ! یه شهر ساخت ... اسمش و گذاشت شهرهیچکس ، اوایل سیاه و سفید بود ... بعد رنگی شد ... قشنگ شد ... پُر رفت و آمد شد ، وقتی همه فهمیدن تو این شهر یه حس خوب دارن هرروز به اونجا سرمیزدن ، هیچکس تصمیم گرفت بره ... و رفت ، اما نه مثل دفعات قبل ... چون دیگه برنگشت...
-
مجلس !!!... متاسفانه ...
چهارشنبه 18 تیرماه سال 1382 11:51
******************************************** مرثیه برای یک آرمانگرا ، حتما ببینید ... خیلی جالبه ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 تیرماه سال 1382 20:32
« من به اندیشه دیدار تو عادت دارم من به اندیشه یک بوسه قناعت دارم دل من میمیرد نفسم میگیرد تو اگر خاطره سبز مرا با قلمموی سیاه رنگ غفلت بزنی »
-
امیدوارم...
شنبه 14 تیرماه سال 1382 13:51
-------------- من امیدوارم ، من به همه اون چیزهایی که هر لحظه امکان وجود نداشتنشون هست امیدوارم . به فردا امیدوارم ، فردایی که از اومدنش مطمین نیستم ، فردایی که ممکنه نیاد . به تو هم امیدوارم ، تویی که هر لحظه امکان داره دیگه نباشی . به زندگی امیدوارم ، زندگی که ممکنه یک لحظه بعدش رو هم نبینم . من حتی به آدمها هم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 13 تیرماه سال 1382 21:40
سکوت... ... بخاطر رفتن ... رفتن ... همیشه رفتن ... ... ...... همین ... ...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 تیرماه سال 1382 11:53
فکر میکنی که من آدم دلت نیستم ولی هیچ فکر کردی که آدم دل کسی که فکر میکنی هستی؟ فکر میکنی من اونی نیستم که بتونم انتظارت رو برآورده کنم آیا انتظار منتظرت رو برآورده کردی ؟ با خودت فکر کردی که هیچکس بهتر از تو نیست براش ولی فکر نکردی همه بهتر از تو بودن براش فکر کردی که هرچی داشتی دو دستی بهش تقدیم کردی ولی فکر نکردی...
-
اشکال کار کجاست ؟
دوشنبه 9 تیرماه سال 1382 15:13
-------------------------- مشکل ما این نیست که برای شیرینکردن زندگی معجزه نمیکنیم ، مشکل ما این است که همانقدر که ویران میکنیم ، نمیسازیم ، همانقدر که کهنه میکنیم ، تازگی نمیبخشیم ، همانقدر که دور میشویم ، بازنمیگردیم ، همانقدر که آلوده میکنیم ، پاک نمیشویم ، همانقدر که تعهدات و پیمانهای نخست خود را فراموش...
-
سرد ، مثل یخ
شنبه 7 تیرماه سال 1382 12:01
------------------- چرا از من میگُریزی , ای دل ! تو چهسان از من فرار میکنی ای جان ! از من میگریزی ؟! باور نمیکنم ! در چشمانم نگاه کن , نشانی از آشنایی میبینی؟ باعث تعجب است اگر نمیبینی ! گذشتههای نه چندان دور را فراموش کردهای ؟ انسانها چه زود از یاد میبَرند و تو از همه آسانتر ! میدانم , دیگر غریبهای بیش نیستم «...
-
بدون شرح
چهارشنبه 4 تیرماه سال 1382 13:54
--------------- چهکسی میخواهد من و تو ما نشویم ؟ خانهاش ویران باد من اگر ما نشوی خویشتنی از کجا که من و تو شور یکپارچگی را در شرق باز برپا نکنیم ـ از کجا که من و تو مشت رسوایان را وا نکنیم ـ ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ این و ببینید ... نظرتون چیه ؟
-
خدایا ، بالاخره یه چیزی پیدا کردم که من داشته باشم و تو نداشته باشی
دوشنبه 2 تیرماه سال 1382 15:26
--------------------------------------------------------------------------------------------- الهی ، من در کلبه فقیرانه خود چیزی دارم که تو در عرش کبریاییت نداری ! ، من ، چون تویی دارم و تو ، چون خودی نداری ... !
-
دریغ از عشق ، که آمد ، و باز هم نشد ...
شنبه 31 خردادماه سال 1382 07:59
--------------------------------------------------- اتهامی وجود ندارد متهمی در کار نیست چرا فکر میکنی برای رفتن یا ماندنم باید دنبال دلیل بگردم ؟! بیدلیل آمدم با دلیل میروم ! بیآنکه تو را متهم به انجام کاری کرده باشم نه تو متهمی و نه من ما تنها آدمهای کم تجربهای بودیم که اکنون تجربهای دیگر به گنجینه خود افزودیم...
-
باران
سهشنبه 27 خردادماه سال 1382 13:56
-------- شب است ، باران میبارد ، بیامان ، تنها در اتاق ، در تاریکی و سکوت نشستهام ، تنها صدای باران است ، بیپایان . اما من منتظر شنیدن صدای دیگری هستم ، صدایِ تو ، صدایِ پای تو که از دور میایی ، میدوی و زیر پنجره اتاق متوقف میشوی ! چشمهایم را میبندم ، سنگ ریزهایی به پنجره میزنی ( این علامت هر شب است ) . پنجره را...
-
شکلات
شنبه 24 خردادماه سال 1382 13:27
---------- با یک شکلات شروع شد . من یک شکلات گذاشتم توی دستش . او یک شکلات گذاشت توی دستم . من بچه بودم . او هم بچه بود . سرم را بالا کردم . سرش را بالا کرد . دید که میشناسمش . خندیدیم . گفت:دوستیم ؟ گفتم:دوستِ دوست گفت: تا کجا ؟ گفتم:دوستی که تا ندارد گفت: تا مرگ! خندیدم و گفتم:من که گفتم تا ندارد گفت: تا پس از مرگ...
-
رفتنیم ...
چهارشنبه 21 خردادماه سال 1382 10:32
من رفتنیم باید بروم از اینسو یا آنسو با چتر یا بدون چتر باران ببارد برف ببارد یا حتی اگر از آسمان سنگ ببارد من یه نیمه تو یه نیمه همیشه دو نیمه باهم یک نمیشوند همچنان نصفه نیمه باقیمیمانند مثل من ، مثل تو ! دنبال نیمهای باشیم که کامل شویم که کامل کنیم …
-
ناامیدی ؟!
دوشنبه 19 خردادماه سال 1382 08:47
---------- نمیدانم تاکنون وقت کردهای و شنیدهای صدای گریه باران را وقتی که غریبانه در کام سیرناشدنی دریا فرو میرود ؟ نمیدانم دیدهای یا نه که چگونه زحمت شبانهروزی یک قبیله مورچه با شیطنت انگشت کودکی بازیگوش به باد فنا میرود ؟ باز نمیدانم برایت اتفاق افتاده یا نه که شبی خوابت نبرد و بر پشتبام کاهگلی دلت نشسته...
-
من ... تو
شنبه 17 خردادماه سال 1382 14:36
---------- قصه بهت من و چشم تماشایی تو بخت مجنون من و خنده لیلایی تو سبزی این غزل آمیزهی رنگ من و توست زردیِ روی من و آبیِ دریایی تو نوبهار تو مگر زرد مرا سبز کند برگ ریزان من و فصل شکوفایی تو دست من باز به خرمای دو چشمت نرسید دست کوتاه من و قامت افرایی تو تن من منتظر معجزهی «آه» شماست تن بی جان من و آه مسیحایی تو ....
-
دیگه رفته ....
جمعه 16 خردادماه سال 1382 21:23
----------------- خیلی وقته اینجا چیزی ننوشتم ، تو این هفتهیی که گذشت مهمون داشتم ، یه مهمونِ عزیز ... خیلی عزیز ، تقریبا“ نیمساعتی میشه که رفته ، هنوز هیچی نشده کلی دلتنگشم ... ( اوهههههه... چه حلالزاده ، همین الان تماس گرفت ) ببین ... خَبیسجان ... خیلی دوستت دارما ... مواظب خودت باش . اونی که از همه بهتر...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 خردادماه سال 1382 15:08
خداوندا ... تو میدانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است ، چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است ... « دکتر علیشریعتی » **************************** این رو برای دوست خوبمون پویان نوشتم ، پیشنهاد میکنم حتما“ آخرین مطلبی که تو وبلاگش نوشته شده رو بخوانید .
-
آرزومندِ آرزوهایت ...
جمعه 9 خردادماه سال 1382 14:25
-------------------------- گاه آرزوهایِ کوچک چقدر دورند ! چقدر دست نیافتنی ! و من فکر میکنم : ” وای به حالِ آرزوهای بزرگ ... “
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 خردادماه سال 1382 08:03
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 خردادماه سال 1382 09:30
این شعر رو یکی از دوستانم سروده و لطف کرده برام فرستاده ، میذارمش اینجا ... به پاس تشکر و امید به اینکه موردقبول افتد ... ! « شوقم رسیدن بود به نگاهی که پر از حس پریدن باشد به دلی که گوش شنیدن باشد پرواز برایم کم بود حسرت به دلم ماند که همراه تو باشم در راه افسوس که تو پریدن را بهتر از من آموخته ای من ماندم در حسرت...
-
و عشق درد مشترک میان ماست با همه
چهارشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1382 09:07
----------------------------------------- « دوست من من ایرانیم ، در همین سرزمین و زیر همین آسمان آبی زندگی میکنم . مردم و کشورم را دوست دارم ، اما ... اما تو را نمیشناسم ، میدانم که آسمان خانه تو هم آبیست . اما نمیدانم که زمین زیر پایت چه رنگی دارد ، سبز است مثل جنگلها؟ ، به رنگ خاک کویر؟ یا آبی دریا؟ ، نمیدانم که...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1382 17:20
این هم عیدی من به شما دوستای خوبم ... http://www.goftegubaostad.com در پناه حق ...
-
پرواز
شنبه 27 اردیبهشتماه سال 1382 15:19
------- سرش و انداخته بود پایین ‚ قلبش تند تند میزد ‚ حس میکرد داره به سختی نفس میکشه . حالا اون روبروش بود ‚ با پیراهن سفید و شلوار طوسی (!) ‚ نمیدونست باید چه کارکنه ‚ ازش خجالت میکشید ‚ حلقش و تو انگشتش جا به جا کرد و به خودش یاداوری کرد که اون همسرش ‚ دوستش داشت ‚ اما نمیدونست چرا روش نمیشه تو چشماش نگاه کنه ‚ این...
-
برای تو و به یاد تو
پنجشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1382 18:59
----------------------- تنها برای تو مینویسم تنها برای تو میخوانم تنها برای تو میمانم , تنها ... زِ وجودت سرشار زِ نگاهت لبریز زِ حضورت اِشباع دل من را بردی تا اِنتهای بیکران دل من را بردی تا فراسوی زمان هرکجا هستی باش زندگی هم آنجاست دل من هم آنجاست در اتاق خوابت در کنار دریا یا که اوج پرواز من تو را هر روز از پنجرهء...
-
اون کیه ؟!
چهارشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1382 19:46
-------------- یک نفر هست! ، کسی که همیشه همراهمِ ، کنارمِ ، دنبالمِ ، کسی که با خندههام میخنده ، با ناراحتیهام اَخماش میره توهم و با گریههام گوله گوله اشک میریزه ، همون که حرف نمیزنه ... فقط نگاهم میکنه ... با نگاهاش حرف میزنه ! وقتی پشت میز کارم میشینم ، روبروم میشینه و دستش و میزنه زیر چونش و بهم خیره میشه ،...
-
...
چهارشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1382 19:43
من و بخاطره این غیبت صغری ببخشید ، هرچند که این دور و اطراف بودم ، همینجا ، تو همین آسمون ، راستش و بخواهید نمیدونم چطور شد یکدفعه آسمون و مه گرفت !! ( بعضی از دوستان میگفتن از پاقدم من بوده که اینطور شده! ، البته نظر لطفشون بوده! ) به هرحال برای همین بود که نمیتونستید من و ببینید وگرنه من هنوز هم اینجام ... این...