زری نعیمی
من رفتنیم
باید بروم
از اینسو یا آنسو
با چتر یا بدون چتر
باران ببارد
برف ببارد
یا حتی اگر از آسمان
سنگ ببارد
من یه نیمه
تو یه نیمه
همیشه دو نیمه باهم یک نمیشوند
همچنان نصفه نیمه باقیمیمانند
مثل من ، مثل تو !
دنبال نیمهای باشیم که کامل شویم
که کامل کنیم
…
نمیدانم تاکنون وقت کردهای و شنیدهای صدای گریه باران را وقتی که غریبانه در کام سیرناشدنی دریا فرو میرود ؟
نمیدانم دیدهای یا نه که چگونه زحمت شبانهروزی یک قبیله مورچه با شیطنت انگشت کودکی بازیگوش به باد فنا میرود ؟
باز نمیدانم برایت اتفاق افتاده یا نه که شبی خوابت نبرد و بر پشتبام کاهگلی دلت نشسته باشی و چشم به آسمان بدوزی و ببینی ستارهای چگونه با عجله در آن بالا به دنبال گمشدهاش به اینسو و آنسو میدود ؟
پس ناامیدی تو چه مفهومی دارد ؟ برخیز ! هنوز هم نیم شَرَری از این آتشکده بیسامان برمیخیزد . هنوز هم یک جای سفید برای نوشتن یک واژه خوب در صفحه مخدوش دل هست . برخیز و یکباردیگر نام او را بر این صحیفه نقرهفام بنگار ، مگر میتوان خدا را فراموش کرد ؟؟؟ ...