آرزومندِ آرزوهایت ...

--------------------------
گاه آرزوهایِ کوچک چقدر دورند ! چقدر دست نیافتنی !
و من فکر میکنم : ” وای به حالِ آرزوهای بزرگ ... “



 

این شعر رو یکی از دوستانم سروده و لطف کرده برام فرستاده ، میذارمش اینجا ... به پاس تشکر و امید به اینکه موردقبول افتد ... !

« شوقم رسیدن بود
به نگاهی که پر از حس پریدن باشد
به دلی که گوش شنیدن باشد
پرواز برایم کم بود
حسرت به دلم ماند که همراه تو باشم در راه
افسوس که تو پریدن را بهتر از من آموخته ای
من ماندم در حسرت آواز
دلم ماند پیش لحظه پرواز
من ماندم

به مادرم ستاره آسمانیم
به شور امید زندگانی ام
به حسرت در دست گرفتن لحظه های تنهاییش
به چشمهای پر از آروزی جاودانیش
به او که آغاز میکنم دفترم را به یاد او
به نجوا ، تبسم ، به گریه میگویم
که میخواهمت ستاره ام باشی

به شور زندگی ، شوق هستی ، تلاوت آیه مهربانی ، به سمبل حضور نور در زمین
به ساده گی محض زندگی
به چشمهایت غبطه میخورم مادرم

نور را ، مهر را، دل را به پایت خواهم ریخت
اشک را ، شعر را به شاخه هایت خواهم اویخت
عشق را با تو شروع میکنم
باشد که چشمهایت از یادم نرود . »