---------------
بعضیوقتها لازم است بشکنم
وقتهایی که از خودم فاصله میگیرم ، با قلبم غریبه میشوم و احساسم را دست کم میگیرم .
وقتهایی که شتاب لحظهها وادارم میکند حتی دقیقهای نایست و همواره فکر رسیدن باشم . جایی که همیشه دو است و همیشه باید دوید و همیشه باید نرسید .
وقتهایی که بیاعتنا از کنار التماسهای پسری که بهخاطره خریدن یک بسته شکلات تا آخر خیابان به دنبالم میدود ، میگذرم و بجای جواب دادن به سؤال پیرزنی که نشانی رنگ و رو رفتهای را جلوی چشمانم گرفته است ، میدوم تا به اتوبوسی که درحال حرکت است برسم .
وقتهایی که باران سر به سرم نمیگذارد ، نسیم قلقلکم نمیدهد و پرندهای خیالم را نمیبرد .
وقتهایی که سنگم ، به آسانی ترک برنمیدارم و به سختی حتی نمیشکنم ، لازم است کمی بیاستم ... حتی اگر جا بمانم .
بعضی وقتها لازم است بجای شتاب رسیدن کفشهایم را درآورم و پاهای برهنهام را روی داغی زمین بگذارم تا داغ خورشید نشانم دهد که چقدر نرم و نازکم هنوز !
بعضی وقتها لازم است ترک بردارم ، بعضی وقتها لازم است بشکنم ، بعضی وقتها لازم است سر خودم داد بکشم !!!
بلاگ اسکای ... این دفعه هم جون سالم به در برد .
این چند روز که نبود قدرش و بیشتر دونستم ، هم اون و هم همه شما دوستای خوبم ...
بلاگ اسکای عزیز ، پاینده باشی ...