ما کجاییم دراین بحر تفکر ... تو کجا !

-----------------------------------------------

تو را می‎شناسم و دوستت دارم ، تویی که عقب‎مانده از ذهنیت همه آدمهایی هستی که خود را برتر از تو می‎بینند . تو را که صفا و سادگی و صداقت در درونت موج می‎زند و هیچ‎چیز جز خوبی از تو نمی‎جوشد . تویی که به سادگی می‎خندی به همه آدمهایی که کارهای عجیب و غریب می‎کنند ولی تو را عجیب می‎پندارند!

تو را دوست دارم که درنهایت صداقت آنچه را که به ذهن به‎ظاهر کوچکت می‎رسد به راحتی بیان می‎کنی و از واقعیاتی حرف می‎زنی که دیگران حتی از شنیدنش واهمه دارند!

به تو نگاه می‎کنم و به صمیمیت دل مهربانت غبطه می‎خورم زمانی که به‎خاطر غرق‎شدن غم‎انگیزه لاک‎پشتی خیالی از تهِ‎دل گریه می‎کنی ... و آن روز من از خودم خجالت کشیدم وقتی به حرفهای ساده و کودکانه تو خندیدم و تو باجدیت بر من بانگ‎زدی که ” نخند ... “ و من ترسیدم ، بله از تو ترسیدم ، درحالی که تو مرا ادب کردی و به من فهماندی که خنده هم جایی دارد !

تو را دوست‎دارم که درنهایت پاکی ، دستان کوچکت را با انگشتانی کوتاه به‎سوی من دراز می‎کنی تا به نشانه دوستی ، دستانم را بفشاری و چه زیبا با آن چشمان بادامی به من نگاه‎می‎کنی ، به‎رویم لبخند می‎زنی و تکرار می‎کنی ” دوست ... دوست ... “ . بعد معصومانه از تهِ‎دل می‎خندی وقتی که من تکرار می‎کنم ” دوست “ ، و این تو هستی که درمقابل خشم‎های بی‎دلیل من قهقهه سرمی‎دهی و به این ترتیب به من می‎فهمانی که چقدر ناشکیبا هستم هنوز !

من دیدم لحظه‎ای را که سهم بیسکویتِ خودت را به خرگوش گرسنه‎ای دادی و از صدای شکستن آن زیر دندانهای او لذت بردی ، چون می‎دانستی که دیگر گرسنه نیست ... تو چقدر بزرگی !

دوست دارم و می‎ستایم تویی را که ، گه‎گاه به سراغم می‎آیی و چهره خسته و عبوس مرا به لبخندی‎شیرین میهمان می‎کنی ، می‎آیی و تنها لحظه‎ای با کنجکاوی درون چشمانم را می‎کاوی، انتظار می‎کشی و هنگامی که می‎خندم ، اِنگار که خیالت راحت شده باشد ، آرام و ساکت از کنارم دور می‎شوی . تو با آن صورت تپل ، قدمتوسط و هیکل چاق ، با آن صورت سفید و چشمان خندان چقدر دوست‎داشتنی و مهربان به‎نظر می‎رسی ، و من چقدر از یادآوری آن روز شرمنده می‎شوم وقتی که تو ناگهان از جایت بلند شدی و به‎سوی من آمدی ، در آغوشم گرفتی و می‎خواستی مرا ببوسی ، درحالی که می ‎گفتی:” به به ... سلام ناقلا ! “ ، ولی من بدون درنظر گرفتن صداقتت ناگهان فریادزدم و تو را از خودم دور کردم ! ، آخر تو چه‎می‎دانستی؟ تو فقط می‎خواستی مهربانی و عطوفت و مهر را به نمایش بگذاری و من ... ؟!

ما کجاییم و شما عقب‎ماندگان از همه ذهنیتهای ما کجا ؟! ما به چیزهایی قکر می‎کنیم و شما به چه چیز ؟!!

تو به زخمه بال کبوتری تیر‎خورده می‎اندیشی و من به زخمی که فکر می‎کنم اطرافیان بر دلم می‎زنند! ، تو از تصادفِ گربه‎ای در خیابان و مرگ او غمگینی و روزها با یادآوریش گریه می‎کنی و من به مرگِ انسانی که ظاهرا“ به من ظلم کرده راضیم! ...

تو چه هستی ؟ من کی‎ام؟! ... من کی‎ام؟!!!

نظرات 17 + ارسال نظر
ماه مهر سه‌شنبه 29 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 12:07 ب.ظ http://mahemehr.blogsky.com

سلام ابرخاکستری..
دوست من..
بسیار زیبا بود..
کاش ما میتونستیم درک کنیم...
که اونا توی چه جایگاهی هستند...!
....
راستی من قرار سوم رو شاید بیام!

بچه پرو سه‌شنبه 29 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 01:37 ب.ظ

آخه ... الهی ...

یاسر سه‌شنبه 29 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 02:24 ب.ظ http://manofereshte.blogsky.com

سلام / اگه فهمیدی من و تو و اونا کجاییم به من و تو و اونا بگو ... باشه ...؟

هامون سه‌شنبه 29 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 03:58 ب.ظ http://shouka.blogsky.com

...و ما همچنان دوره میکنیم شب را
و روز را
هنوز را

بی سر و پا سه‌شنبه 29 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 05:26 ب.ظ http://bisaro@blogsky.com

این همه دقت ... قابله تحسینه

دانیال سه‌شنبه 29 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 06:38 ب.ظ http://57.blogsky.com

سلام
خوب مرا به ۲۰ سال پیش بردی
جالب بود خاطرات دائی کوچکم.
شاد باشی

آرامش سه‌شنبه 29 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 10:45 ب.ظ http://calm.blogsky.com

چه آشنا بود ....

برای اینکه قبلا خونده بودیش ... تو همون کاغذ کاهی بزرگه .

آیت چهارشنبه 30 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 07:49 ق.ظ http://ayat.blogspot.com

و این حقیقت ماست !

کافر چهارشنبه 30 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 08:17 ق.ظ http://kafar.persianblog.com

ما همه انسانهای به ظاهر شریفی هستیم در درونمانمان آتشی شعله ور است !

[ بدون نام ] چهارشنبه 30 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 11:14 ق.ظ

...

علیرضا*شب بارانی* چهارشنبه 30 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 12:29 ب.ظ http://rainynight.blogsky.com

سلام / او احساس تو است و تو سرنوشت او / موید باشی

ونوس چهارشنبه 30 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 03:26 ب.ظ http://adi-venus.persianblog.com

و مرا چه نیاز به نگاشتن با تلنباری از چیزهایی که نباید باشد و هست؟؟؟!!!!

نغمه چهارشنبه 30 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 09:08 ب.ظ http://naghmeh-a.blogsky.com

دلم گرفت ...
بگذار بغلت کنه ... وقتی در آغوشت میگیرن برات یک دنیا آرزویِ خوب میکنن ... آروزهایی استثنایی ....

پونه - ایران دخت- چهارشنبه 30 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 10:16 ب.ظ http://www.pooneh.persianblog.com

سلام عزیز خوبی؟ ممنونم که به خانه من مییایی و این نوشته سرشار از حقیقت است ... شاد باشی

صنم پنج‌شنبه 1 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 09:47 ق.ظ http://sogmad.blogsky.com

چقدر زیبا و دلنشین و عمیق ...
در پناه حق دوست خوبم ... شاد باشی و سلامت ...

بهروز وثوق پنج‌شنبه 1 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 10:26 ق.ظ http://vosogh.blogsky.com

سلام متن قشنگی بود به من هم سر بزن

ستاره دریایی جمعه 16 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 04:00 ب.ظ

وبلاگت جالبه ؛ فقط عکسهاتو بیشتر کن.........!!!!!!!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد