و گه‎گاهی دوخط شعری که گویای همه چیز است و خود ناچیز :

 کسی آمد از سمت آگاهیم
و شورید بر حس خودخواهیم
و تنهاییم را به تاراج بُرد
کمربست عمری به همراهیم
و اینک من و سمت چشمان او
که تا بیکران میکند راهیَم
چه حسی‎ست از با تو بودن مرا ؟!
تو دریا ، تو دریا و من ماهیم .

بیا متفاوت باشیم !

------------------------
همنفس ...
« انسان آهسته آهسته عقب‎نشینی می‎کند .
هیچکس یکباره معتاد نمی‎شود .
یکباره سقوط نمی‎کند .
یکباره وا نمی‎رود .
یکباره خسته نمی‎شود ، رنگ عوض نمی‎کند ، تبدیل نمی‎شود ، از دست نمی‎رود .
زندگی بسیار آهسته از شکل می‎افتد و تکرار و خستگی ، بسیار موذیانه و پاورچین رخنه می‎کند .
باید بسیار هشیار باشیم و نخستین تلنگرها را ، به هنگام و حتی قبل از آنکه ضربه فرودآید ، احساس کنیم .
هرگز نباید آن روزی برسد که ما صبحی را با سلامی مُحبانه آغاز نکنیم .
ما باید تا آخرین روز زندگی‎مان تازه بمانیم .
به خدا قسم که این حق ماست . »

میتونی تصورکنی برای این ابرخاکستری ، بارون چقدر میتونه لذت‎بخش باشه ؟!!

صبح طبق‎معمولِ همیشه ساعت 7 ازخونه اومدم بیرون ، داشت بارون میومد ... اونقدر هیجان‎زده شدم که پله‎ها رو دوتایکی پایین اومدم و تا سرکوچه دوییدم ... وقتی داشتم از رویه پل‎عابرپیاده معروف رد میشدم ، همون که از رو اتوبان گذشته ، بارون فوق‎العاده شدید بود و چه کِیفی داشت بالای پل و دیدنه اون دور دورا وقتی که خیسه بارون بودم ... من عاشقه بارونم ، عاشقه این پُل ، این خیلی خنده‎داره ؟!!!