-------------------------------------------
این شبها ، عزیز ! این شبهای سختِ دلتنگی ! شبهای فاصله ، شبهای بیرنگی ! شبهایی که خالی میشویم از کار و تلاش و خستگی و کشمکشهای روزانهمان ، شبهایی که برای دقایقی اینهمه فاصله را فراموش میکنیم ! و تهی میشویم از روزمرگی بیهم بودنمان ! تهی ؟! گفتم تهی ؟!! نه ، نه ،
تهی نه !
سبک میشویم از روزمزگی بیهم بودنمان اما تهی نه ، تا زمانی که یکی نشویم ، مثل آنکه خودت گفتهای «
یکی شدنی جدا ناپذیر » تهی نخواهیم شد ...
آری ، این شبهای شور و اشتیاق و التهاب و اشک و لبخندهامان ... عجیب شبهاییست عزیز ، مثل یک شیرینی تلخ ! مثل یک تلخیه شیرین ! مثل باهم نبودن اما بودنمان !!
این پچپچهای شبانه را دوست دارم ، التیامه زخمهای روزانهمان است و دوای این دردمشترک فاصله ... بیا عزیزش بداریم ... عزیز ...