و این هم چگونگی پیدایش آدم  ...

دیوار همسایه

------------------
دیوار همسایمان کوتاه بود ! هر از گاهی روی آن مینشستم و به خانه‎شان نگاه میکردم ، او برایم دست تکان می‎داد . من شعر میگفتم اما گاهی برایش می‎خواندم ، او شعر میگفت و همیشه برایم می‎خواند . من هیچ‎وقت شعرهایم به زیباییه شعرهای او نشد چون هیچ‎وقت نتوانستم مثل او مهربان باشم !

هردفعه برایم شکلات می‎آورد و من تنها تشکر میکردم! نگاهم میکرد و به برق چشمانم میخندید .

دیوار همسایمان کوتاه بود ! او می‎خواست که خانه‎هایمان بدونه دیوار باشد ، من اما ناخواسته یا ندانسته هرروز بر ارتفاع آن دیوار افزودم ! و هر روز بالا و بالاتر رفتم ، او همچنان برایم شکلات می‎آورد ، پای دیوار می‎ایستاد و دور شدنم را تماشا می‎کرد ، ناراحت بود ... ولی چیزی نمی‎گفت ، می‎خواستم که بگوید اما نمی‎گفت و هیچ‎وقت نگفت !

دیوار همسایمان بلند شد ! بلند و بلندتر و خانه آنها کوچک و کوچک‎تر ، همچنان روی دیوار می‎نشستم ، او نبود یا شاید بود اما آنقدر کوچک که نمی‎دیدمش . یک روز دلم برایش تنگ شد ، دیوار را خراب کردم و منتظرش ایستادم ، او ... رفته بود اما آخرین شکلاتم یادش نرفته بود !!!

مهدی موعود

-----------------
« ای روزهای خوب که در راهید
ای جاده‎های سخت ادامه ـ
ای روزهای گمشده در مه ،
از پشته لحظه‎ها به‎درآیید
ای روز آفتابی ، ای مثل چشم‎های خدا آبی
ای روز آمدن
ای مثل روز آمدنت روشن
این روزها که میگذرد
هر روز در انتظار آمدنت هستم
اما با من بگو ، آیا من نیز در روزگار آمدنت هستم ؟! »
( قیصر امین‎پور )
************************************
عید همه شما ، دوستای خوبم مبارک