” هرگز انتظار ندارم مرا همانقدر دوست داشته باشی که دوستت دارم ،
این توقعی‎ست غیر‎منصفانه ،
من باید عاشق تو باشم در حدِ ممکن عشق
و خواهان آن باشم که مرا بخواهی ...
هرقدر که می‎خواهی ... “

بعضی‎وقتها...

---------------
بعضی‎وقتها لازم است بشکنم
وقتهایی که از خودم فاصله می‎گیرم ، با قلبم غریبه می‎شوم و احساسم را دست کم می‎گیرم .
وقتهایی که شتاب لحظه‎ها وادارم می‎کند حتی دقیقه‎ای نایست و همواره فکر رسیدن باشم . جایی که همیشه دو است و همیشه باید دوید و همیشه باید نرسید .
وقتهایی که بی‎اعتنا از کنار التماس‎های پسری که به‎خاطره خریدن یک بسته شکلات تا آخر خیابان به دنبالم می‎دود ، می‎گذرم و بجای جواب دادن به سؤال پیرزنی که نشانی رنگ و رو رفته‎ای را جلوی چشمانم گرفته است ، می‎دوم تا به اتوبوسی که درحال حرکت است برسم .
وقتهایی که باران سر به سرم نمی‎گذارد ، نسیم قلقلکم نمیدهد و پرنده‎ای خیالم را نمی‎برد .
وقتهایی که سنگم ، به آسانی ترک برنمی‎دارم و به سختی حتی نمی‎شکنم ، لازم است کمی بیاستم ... حتی اگر  جا بمانم .
بعضی وقتها لازم است بجای شتاب رسیدن کفشهایم را درآورم و پاهای برهنه‎ام را روی داغی زمین بگذارم تا داغ خورشید نشانم دهد که چقدر نرم و نازکم هنوز !
بعضی وقتها لازم است ترک بردارم ، بعضی وقتها لازم است بشکنم ، بعضی وقتها لازم است سر خودم داد بکشم !!!

بلاگ اسکای ... این دفعه هم جون سالم به در برد .
این چند روز که نبود قدرش و بیشتر دونستم ، هم اون و هم همه شما دوستای خوبم ...
بلاگ اسکای عزیز ، پاینده باشی ...