« مهربانم
دلتنگ نباش ...
زندگی ، بدونِ روزهای بَد نمی‎شود ، بدون روزهای اشک و درد و خشم و غم .
اما روزهای بد ، همچون برگهای پاییز ، باورکن که شتابان فرو می‎ریزند و زیر پاهای تو ، اگر بخواهی ، استخوان می‎شکنند و درخت ، استوار و مقاوم برجای می‎ماند .
عزیز من ...
برگهای پاییز ، بی‎شک ، در تداوم بخشیدن به مفهوم درخت و مفهوم بخشیدن به تداوم درخت ، سهمی از یاد نرفتنی دارند ... »

    همین صبح ، راننده‎ای فریادمی‎زد : ” تجریش ، تجریش سرپل ، دونفر ... “
    ...
    وباز دوباره خاطرات بی‎محابا به ذهنم هجوم آوردند .

آیینه

-------
« به ‏آیینه حسادت میکنم
به چشمهای آیینه
که هر روز تو را از هیزترین
پنجره می‎نگرد
و تو را که نمیدانی در دل آیینه چیست
که اینگونه درخشانست

سرزنش خواهم کرد
افسوس میخورم که چرا آیینه‎ات نیستم
کوچک شاید در کیف دستی‎ات بودم
بزرگ در پایین تخخواب رویای‎ات
تا صبح تو که من را نمیدیدی
با تمام حس شهوت دیدنم
با تمام لذت در آغوش گرفتنت
با همه خیال و وهم
با همه مجازی بودنم
سخت درآغوش میگرفتمت
به حال آیینه غبطه میخورم
آن زمان که رنگ بر لبانت میگذاری
پیش آیینه
سایه میکشی بر آفتاب چشمهایت
و خط میکشی مرز بین بودن ونبودن را
من به حال آیینه افسوس میخورم
خوبی آیینه اینست که یکبار هم شده
تو را سخت در بغل گرفته است
وبوسیدن گونه‎هایت را بدون هیچ بهانه‎ای
از تو امتحان کرده است
و بوسیدنت را به قیمت تار شدن پذیرفته است
و تو ندانسته تن به هم آغوشی سرد با آیینه داده‎ای
لذت تو را نمیدانم ولی برای لذت آیینه بها خواهم داد
آیینه جنسیت نداردجنسیت آیینه را من وتو تعیین میکنیم
آن زمان که رویاها را ــ خاطرات را وشیرینی‎ها وتلخی‎ها را بازگو میکنیم       
تو درخیالت آیینه مردی است
و من در خیالم آیینه مردیست مرده
و زنها را میدانم هیچ کدام خود را در آیینه ندیده‎اند
همه مردها را دیده‎اند و به انتهای زیبایی رسیده‎اند
زبان آیینه زبان ساده‎گی ، زبان بی‎ریایی و زبان بچگی‎ست
عشق با هر زبانی در این جهان برای آیینه عشق و سادگی است ،
زبان آیینه زبان مادریست
»

ممنون ...