”ای توبهام شکسته ، از تو کجا گُریزم ؟! ای در دلم نشسته ، از تو کجا گریزم ؟! ای نوره هردو دیده ، بیتو چگونه بینم ؟! وی گردنم ببسته ، از تو کجا گریزم ؟! “
صبح است آسمان آبیست وتو هم دوری ... خیلی دور. به تو میاندیشم و فکر تو از صبح هم زیباتر است. به راستی از تو ، جز فکر کردنِ به تو چه چیز دیگری دارم ؟!...
از یک عاشقانه آرام : تو وقتی میبینی که من افسردهام نباید بگذری ، سکوت کنی یا فقط همدردی کنی ، بنا کننده شادیهای من باش ! ، مگر چقدر وقت داریم ؟ یک قطرهایم که میچکیم ـ در تن کویر ـ و تمام میشویم ...