آخر راه ... بن‎بست یا میانبُر ؟!

-------------------------------------
« به آخر راه نزدیک شدم
اینقدر نزدیک که حس میکنم
می فهمم – میبینم
به آخر راه
همیشه آخر رو دوست داشتم
چون تکلیف ها در آخر روشن میشه
بودن یا نبودن – دیدن یا ندیدن
مردن یا زنده موندن
خندیدن از درد یا گریستن از شادی
همه و همه آخر راه اتفاق میافته
راه چیزی که من و تو رو به هم پیوند میده
یا از هم جدا میکنه
به آخر که میرسی میدونی که چی هستی
کی هستی
تو راه که هستی هیچی نیستی
قصه راه برای دل من و تو هیچوقت تمومی نداشته
و نداره و اگه فکر میکنی راهی نیست
پشت سرتو نگاه کن ببین کجایی و چی داری و کجا میری
از من بپرسی میگم
مسافری هستی که دنبال دلت راه افتادی
همراه دلت شدی
می‎خواهی به آخر بررسی
پیاده یا سواره برات فرقی نداره
شب و یا روز هم فرقی نداره
از من بپرسی میگم روز بهتره تا شب
پیاده بهتره از سواره
آخه تو این راه شلوغ با این همه آدم جوینده
به آخرش که میرسی بوی نفرت رو بیشتر حس میکنی
همیشه تصمیم همینه –که ایندفعه راه رو درست
همراه رو درست – و مقصد رو درست انتخاب میکنی
اما اولین اشتباه رو جایی مرتکب شدی
که میخواهی انتخاب کنی ولی دلت رو به راه نمیدی
تا بهت همراه بده
آخه دنبال همراهی میگردی که خودش نیاز به همراهی داره
دل از دل گم کرده‎ای میخواهی که خودش سالهاست همه چیزش رو گم کرده
تصمیم گرفته بودم تا ‎آخر این راه چیزی نگم وچیزی ننویسم
ولی چون فرصت کمه و راه زودتر از اون که فکر کنی به آخر میرسه
بهت میگم که راه بیفت – تند نه ، کند هم نه تنها هم نه
فقط راه بیفت
من نیمه راه منتظرم – منتظر رسیدن
البته اگر از همون راهی بیایی که من منتظرم  ... »
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد