از این سو یا آن سو ؟

---------------------------
«باید بروم
ماندن جایز نیست
باید از سمتی بروم که نباشی آنجا
باید از راهی بروم که نبینم چشمانت را
باید از جایی بروم که نباشد یادت
من می‎خواهم بروم ـ از پیشت
من منتظر نمی‎مانم که بگویی برو
باید بروم ، باید بروم جایی که دلم راه دلت را گم کرده باشد
باید بروم جایی که چشمانم یادشان رفته باشد چشمانت را
باید بروم جایی که هرموقع دلم بهانه‎ات را نگیرد
جایی هست آن دور دستها
آنجایی که فکرش را نمی‎کنم
آنجایی که می‎توان در کمال آرامش مرد
جایی که همه چیز در توست
باید بروم ، باید فاصله را ، راه را ، باید فکر را طِی کرد
باید از قلب تو گذشت و پا روی دل خود گذاشت
گرچه شرمنده ناگفته‎هایت مانده‎ام
و آرزوی دز آغوش گرفتن تنهاییت هنوز آزارم می‎دهد
اما بمانم ، یکی باید بمیرد
تو از دستِ من ، من از دستِ دلم
من بمیرم کسی نیست که یادم باشد
تو بمیری من هستم که بیایم در خوابت
... باید بروم ... جایز نیست ...
من رفتم از ذهنت ، از چشمت ، از یادت
تو رفتی در یادم ، در قلبم ، در شعرم ، در خوابم
همیشه می‎گفتم” رفتن بی‎تو مرگ است “ ، اما حالا می‎گویم” مرگ بی‎تو درد است “
کاش سرشانه‎هایت که طاقت دستهایم را نداشت بالش لحظه‎ای تنهایی می‎شد
کاش اشکهای گرمت سیراب کننده تشنگی احساس می‎شد
کاش می‎رفتم بی‎تو
کاش می‎ماندی با من
... % »
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد