نمیدانم تاکنون وقت کردهای و شنیدهای صدای گریه باران را وقتی که غریبانه در کام سیرناشدنی دریا فرو میرود ؟
نمیدانم دیدهای یا نه که چگونه زحمت شبانهروزی یک قبیله مورچه با شیطنت انگشت کودکی بازیگوش به باد فنا میرود ؟
باز نمیدانم برایت اتفاق افتاده یا نه که شبی خوابت نبرد و بر پشتبام کاهگلی دلت نشسته باشی و چشم به آسمان بدوزی و ببینی ستارهای چگونه با عجله در آن بالا به دنبال گمشدهاش به اینسو و آنسو میدود ؟
پس ناامیدی تو چه مفهومی دارد ؟ برخیز ! هنوز هم نیم شَرَری از این آتشکده بیسامان برمیخیزد . هنوز هم یک جای سفید برای نوشتن یک واژه خوب در صفحه مخدوش دل هست . برخیز و یکباردیگر نام او را بر این صحیفه نقرهفام بنگار ، مگر میتوان خدا را فراموش کرد ؟؟؟ ...
سلام.واقعا وبلاگت خیلی با حاله.خیلی.سر می زنم بهش
سلام.. بازم زیبا نوشتید..
سلام...اینجا پراز باران است مثل باران زای آبی به شما در گروه بارانیها لینک داده می شود
سلام
قشنگ مینویسی و به دل میشینه
مرسی که سر زدی
موفق و پیروز باشی .باز هم از نوشته هایت لذت بردم
سلام عزیز ... آخه در این دنیا کی به ما اجازهء ناراحت نبودن رو میده هان؟؟؟ در هر صورت تا خدا هست اجازه با کیه؟! هر چی خدا بخواد همون میشه و منم سعی میکنم که خودم رو با اون وفق بدم و به همه چیز راضی باشم ... چه بهم داده باشه که نعمته و چه بهم نداده باشه که حکمته! خدا رو شکر واسه داده ها و نداده هاش :)
اگر هم گاهی ناامیدی ها رو میبینی ... ناامیدی از خدا نیست از آدمهاست و خودامون!
راستی ممنون که سر زدید ... اگر اجازه بدید یه لینکِ کومچولویی تویِ وبلاگِ سوت و کورم به شما بدم!؟؟؟؟