-----------------------
تنها برای تو مینویسم
تنها برای تو میخوانم
تنها برای تو میمانم , تنها ...
زِ وجودت سرشار
زِ نگاهت لبریز
زِ حضورت اِشباع
دل من را بردی تا اِنتهای بیکران
دل من را بردی تا فراسوی زمان
هرکجا هستی باش
زندگی هم آنجاست
دل من هم آنجاست
در اتاق خوابت
در کنار دریا
یا که اوج پرواز
من تو را هر روز از پنجرهء خانهء دل میبینم
تو هم آیا من را در خانهء تنهایی خود میبینی ؟
من تو را نمیبینم
چشمانم اما باز است
من تو را حس میکنم
قلبم اما بازتر
هر کجا باشی یا نباشی
من به تو معتقدم
مطلق و محض
من به تو خوش بینم
پاک و زلال
چه بیایی یا نه
من به حضورت در سینه خود معتقدم
تا دمی باشد و بازدمی
من به وجودم در تنهایی تو معتقدم
من نمیخواهم از تو که بیایی با من
که نباشی بی من
من ز تو میخواهم که مرا یاد کنی
نه مرا شاد کنی
من ز تو میخواهم که ز یادت نرود
بی تو من میروم
سوی منزلگه خویش
خسته اما تنها !
زیبا بود . . .
مرموز و قشنگ