شبهای دلتنگی ، شبهای بیرنگی !

-------------------------------------------
این شبها ، عزیز ! این شبهای سختِ دلتنگی ! شبهای فاصله ، شبهای بیرنگی ! شبهایی که خالی می‎شویم از کار و تلاش و خستگی و کشمکش‏های روزانه‎مان ، شبهایی که برای دقایقی اینهمه فاصله را فراموش می‎کنیم ! و تهی می‎شویم از روزمرگی بی‎هم بودنمان ! تهی ؟! گفتم تهی ؟!! نه ، نه ، تهی نه ! سبک می‎شویم از روزمزگی بی‎هم بودنمان اما تهی نه ، تا زمانی که یکی نشویم ، مثل آنکه خودت گفته‎ای « یکی شدنی جدا ناپذیر » تهی نخواهیم شد ...
 آری ، این شبهای شور و اشتیاق و التهاب و اشک و لبخندهامان ... عجیب شبهایی‎ست عزیز ، مثل یک شیرینی تلخ ! مثل یک تلخیه شیرین ! مثل باهم نبودن اما بودنمان !!
این پچ‎پچ‎های شبانه را دوست دارم ، التیامه زخمهای روزانه‎مان است و دوای این دردمشترک فاصله ... بیا عزیزش بداریم ... عزیز ...

پیشنهاد میکنم این کلیپ رو حتماً ببینید ...  

و گه‎گاهی دوخط شعری که گویای همه چیز است و خود ناچیز :

 کسی آمد از سمت آگاهیم
و شورید بر حس خودخواهیم
و تنهاییم را به تاراج بُرد
کمربست عمری به همراهیم
و اینک من و سمت چشمان او
که تا بیکران میکند راهیَم
چه حسی‎ست از با تو بودن مرا ؟!
تو دریا ، تو دریا و من ماهیم .