وقتی به اینهمه دلتنگی و فاصله که روی دستم مانده نگاه میکنم دلتنگیم افزونتر میشود و فاصله اِنگار دورتر !
وقتی به روزهای خوش گذشته فکر میکنم اِنگار که خوابِشان دیده باشم در خاطرات آن روزها غرق میشوم آنقدر که حتی نفس نمیکشم ، اِنگار که میمیرم و دوباره پا میگیرم !
فاصله بین دو رسیدن ، بین دو باهم بودن ، فاصله بین دو زندگی ، مثل بودن در برزخ !
مثل لحظات بغضآلود ، دندان بههم فشردن تا اشکی نریختن !
مثل ایستادن لب پرتگاه ، تِلوتِلو خوردن تا نیفتادن !
مثل دور بودن ، دندان بر جگر گذاشتن تا رسیدن ... سرانجام روزی رسیدن ...
مثل زمزمههای شبانه ، آرام ماندن تا فریادی برنیاوردن !
مثل وقتهای دیدار ، کوتاه بودن تا روزی دوباره تکرار شدن !
مثل من ... مثل تو ... مثل ما ، صبور بودن تـــــــــــــا یکی شدن ...