فقط یک‎بار

-------------
از یک عاشقانه آرام :
یک‎بار ، یک‎بار و فقط یک‎بار می‎توان عاشق شد ، عاشقه زن ، عاشقه مرد ، عاشقه اندیشه ، عاشقه وطن ، عاشقه خدا ، عاشقه عشق ... یک‎بار فقط یک‎بار ، بار دوم دیگر خبر از جنس اصل نیست ، شوقه تصرف جایِ عشق به انسان را می‎گیرد ، خودنمایی جایِ عشق به وطن را ، ریا جایِ عشق به خدا را ... یک‎بار ، یک‎بار و فقط یک‎بار ، در عشق حرفه‎ای شدن ممکن نیست مگر اینکه به بدکاره‎ترین ریاکاره تن‎پرستِ بی‎اندیشه تبدیل شده باشیم .

کرگدن ها هم عاشق میشوند !

----------------------------------------
«کرگدن گفت : نه امکان ندارد کرگدن ها نمی توانند دوست بشوند .
دم جنبانک گفت : اما پشت تو می خارد ، لای چین های پوستت پر از حشره های ریز است . یکی باید پشت تو را بخاراند . یکی باید حشره های لای چین هایت را بچیند .
کرگدن گفت : اما من نمی توانم با کسی دوست بشوم . پوست من خیلی کلفت است ، همه به من می گویند پوست کلفت .
دم جنبانک گفت : اما دوست عزیز ، دوست داشتن به قلب مربوط می شود نه به پوست .
کرگدن گفت : ولی من که قلب ندارم ، من فقط پوست دارم .
دم جنبانک گفت : این که امکان ندارد ، همه قلب دارند .
کرگدن گفت : کو کجاست ، من که قلب خودم را نمی بینم ؟
دم جنبانک گفت : خوب ، چون از قلبت استفاده نمی کنی ، قلبت را نمی بینی . ولی من مطمئنم که زیر این پوست کلفت ات ، یک قلب نازک داری .
کرگدن گفت : نه ، من قلب نازک ندارم ، من حتما" یک قلب کلفت دارم .
دم جنبانک گفت : نه ، تو حتما" یک قلب نازک داری ، چون به جای این که دم جنبانک را بترسانی ، به جای این که لگدش کنی ، به جای این که دهن گشاد و گنده ات را بازکنی و آن را بخوری ، داری با او حرف می زنی .
کرگدن گفت : خوب ، این یعنی چی ؟
دم جنبانک گفت : وقتی که یک کرگدن پوست کلفت ، یک قلب نازک دارد یعنی چی ؟ 
دم جنبانک گفت : یعنی این که می تواند دوست داشته باشد ، می تواند عاشق بشود .
کرگدن گفت : اینها که می گویی یعنی چه ؟
دم جنبانک گفت : یعنی … بگذار روی پوست کلفت قشنگت بنشینم ، بگذار …کرگدن هیچ چی نگفت . یعنی داشت دنبال یک جمله مناسب می گشت . فکر کرد بهتر است همان اولین جمله اش را بگوید .
اما دم جنبانک پشت کرگدن نشسته بود و داشت پشتش را می خاراند . داشت حشره های ریز لای چین های پوستش را برمی داشت .
کرگدن احساس کرد چقدر خوشش می آید . اما نمی دانست از چی خوشش می آید .
کرگدن گفت : اسم این دوست داشتن است ؟ اسم این که من دلم می خواهد تو روی پشت من بمانی و مزاحم های کوچولوی پشتم را بخوری ؟
دم جنبانک گفت : نه ، اسم این نیاز است ، من دارم به تو کمک می کنم و تو از این که نیازت برطرف می شود ، احساس خوبی داری . یعنی احساس رضایت می کنی ، اما دوست داشتن از این مهمتر است .
کرگدن نفهید که دم جنبانک چه می گوید .
روزها گذشت ، روزها و هفته ها و ماه ها و دم جنبانک هر روز می آمد و پشت کرگدن می نشست . هر روز پشتش را می خاراند و هر روز حشره های کوچک مزاحم را از لای پوست کلفتش برمی داشت و کرگدن هر روز احساس خوبی داشت .
یک روز کرگدن به دم جنبانک گفت : به نظر تو این موضوع که گرگدنی از این که دم جنبانکی پشتش را می خاراند و حشره های مزاحمش را می خورد احساس خوبی دارد ، برای یک کرگدن کافی است ؟
دم جنبانک گفت : نه ، کافی نیست .
کرگدن گفت : درست است کافی نیست . چون من حس می کنم چیزهای دیگری هم دوست دارم . راستش من بیشتر دوست دارم تو را تماشا کنم .
دم جنبانک چرخی زد و پرواز کرد ، چرخی زد و آواز خواند ، جلوی چشم های کرگدن .
کرگدن تماشا کرد و تماشا کرد و تماشا کرد . اما سیر نشد .
کرگدن می خواست همین طور تماشا کند . کرگدن با خودش فکر کرد : این صحنه قشنگ ترین صحنه دنیاست و این دم جنبانک قشنگ ترین دم جنبانک دنیا و او خوشبخت ترین کرگدن روی زمین . وقتی که کرگدن به اینجا رسید احساس کرد که یک چیز نازک از چشمش افتاد .
کرگدن ترسید و گفت : دم جنبانک ، دم جنبانک عزیزم ! من قلبم را دیدم ، همان قلب نازکم که می گفتی ، اما قلبم از چشمم افتاد . حالا چکار کنم ؟
دم جنبانک برگشت و اشک های کرگدن را دید ، آمد و روی سر او نشست و گفت : غصه نخور . دوست عزیز ، تو یک عالم از این قلب های نازک داری .
کرگدن گفت : راستی این که کرگدنی دوست دارد ، دم جنبانکی را تماشا کند و وقتی تماشایش می کند ، قلبش از چشمش می افتد ، یعنی چه ؟
دم جنبانک چرخی زد و گفت : یعنی این که کرگدن ها هم عاشق می شوند . کرگدن گفت : عاشق یعنی چه ؟
دم جنبانک گفت : یعنی کسی که قلبش از چشم هایش می چکد .
کرگدن باز هم منظور دم جنبانک را نفهیمد ، اما دوست داشت دم جنبانک باز حرف بزند . باز پرواز کند و او باز هم تماشایش کند و باز قلبش از چشمهایش بیفتد .
کرگدن فکر کرد اگر قلبش همین طور از چشم هایش بریزد ، یک روز حتما" قلبش تمام می شود . آن وقت لبخند زد و با خودش گفت : من که اصلا" قلب نداشتم ، حالا که دم جنبانک به من قلب داد ، چه عیبی دارد ، بگذار تمام قلبم را برای او بریزم .»

!!!

------
عجیب دنیایی شده ، به قول یکی از دوستان ” بد زمونه‎ییه “ ... حالا دیگه کارمون به جایی رسیده که از طریق این وبلاگها نوشته‎های خصوصیه همدیگرو می‎دزدیم و تو وبلاگ خودمون با اسم خودمون ثبتش می‎کنیم !!!! ... بدونه اینکه از نویسنده اون اجازه بگیریم و یا حتی در انتها نام نویسندش رو بنویسم ( اجازه گرفتن پیشکش ... ! )
اگر یادتون باشه روز یکشنبه 2/شهریور/82 یک مطلب نوشتم با عنوان ( نگاه تو ) ... دیشب یکی از دوستان تماس گرفت گفت :” این متن ( نگاه تو ) رو از کجا نوشتی ؟؟!
راستش اول یه کم بهم برخورد ، گفتم ” من اگر مطلبی رو از جایی بنویسم حتما“ نقل قول میکنم ، مگر اینکه اسم نویسنده رو ندونم که در اون صورت هم کل مطلب رو تو گیومه میذارم ... “
گفت :” اما من متن ( نگاه تو ) رو عینا“ تو یه وبلاگ دیگه دیدم !!!
شوکه شدم ... ” مگه میشه ؟؟!؟!؟!؟! “
وقتی رفتم دیدم باز هم باورم نمیشد ، حتی یه ویرگول هم جا نیفتاده بود !!!
متاسف شدم ، نه بخاطر اینکه از نوشته من به اصطلاح سوء استفاده شده چون واقعا“ نوشته‎هام برای خودم اونقدر عامی و خصوصیه که شاید حتی ارزش این رو نداشته باشه که کسی اون رو بخونه ، تأسفم به این خاطره که ما عادت کردیم بی‎اجازه پا به حریمه خصوصیه همدیگه بذاریم ، همه چیز رو نادیده بگیریم و تخدی کنیم ، این شده اصل اول قانونمندی و من واقعا“ متاسفم ...