رفتنیم ...

من رفتنیم
باید بروم
از این‎سو یا آن‎سو
با چتر یا بدون چتر
باران ببارد
برف ببارد
یا حتی اگر از آسمان
سنگ ببارد
من یه نیمه
تو یه نیمه
همیشه دو نیمه باهم یک نمی‎شوند
همچنان نصفه نیمه باقی‎می‎مانند
 مثل من ، مثل تو !
دنبال نیمه‎ای باشیم که کامل شویم
که کامل کنیم
 

ناامیدی ؟!

 ----------

نمی‎دانم تاکنون وقت کرده‎ای و شنیده‎ای صدای گریه‏ باران را وقتی که غریبانه در کام سیرناشدنی دریا فرو می‎رود ؟

نمی‎دانم دیده‎ای یا نه که چگونه زحمت شبانه‎روزی یک قبیله مورچه با شیطنت انگشت کودکی بازیگوش به باد فنا می‎رود ؟

باز نمی‎دانم برایت اتفاق افتاده یا نه که شبی خوابت نبرد و بر پشت‎بام کاهگلی دلت نشسته باشی و چشم به آسمان بدوزی و ببینی ستاره‎ای چگونه با عجله در آن بالا به دنبال گمشده‎اش به این‎سو و آن‎سو می‎دود ؟

پس ناامیدی تو چه مفهومی دارد ؟ برخیز ! هنوز هم نیم شَرَری از این آتشکده بی‎سامان برمی‎خیزد . هنوز هم یک جای سفید برای نوشتن یک واژه خوب در صفحه مخدوش دل هست . برخیز و یکباردیگر نام او را بر این صحیفه نقره‎فام بنگار ، مگر می‎توان خدا را فراموش کرد ؟؟؟ ...

من ... تو

----------
قصه بهت من و چشم تماشایی تو
بخت مجنون من و خنده لیلایی تو

سبزی این غزل آمیزه‎ی رنگ من و توست   
زردیِ روی من و آبیِ دریایی تو

نوبهار تو مگر زرد مرا سبز کند
برگ ریزان من و فصل شکوفایی تو 

دست من باز به خرمای دو چشمت نرسید
دست کوتاه من و قامت افرایی تو 

تن من منتظر معجزه‎ی «آه» شماست
تن بی جان من و آه مسیحایی تو .

بر گرفته از مجموعه :
وای بر یوسف (مصطفی رستگاری)